عرفان حج

مشخصات كتاب

سرشناسه : جوادی آملی، عبدالله، 1312 -

عنوان و نام پديدآور : عرفان حج/ جوادی آملی؛ به کوشش حسین رضوانی.

مشخصات نشر : قم: مشعر، 1381.

مشخصات ظاهری : 108ص.

شابک : 4500 ریال 964-6293-04-2 : ؛ 6000 ریال (چاپ چهاردهم) ؛ 7000 ریال (چاپ هفدهم)

يادداشت : چاپ چهاردهم: پاییز 1384.

يادداشت : چاپ هفدهم: زمستان 1385.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : حج

شناسه افزوده : رضوانی، حسین

رده بندی کنگره : BP188/9/ج 9ع 4 1381

رده بندی دیویی : 297/357

شماره کتابشناسی ملی : م 81-46698

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص: 9

كعبه، جلوه عرش خدا در زمين

خداوند متعال براى اين كه انسان را فرشته خو كند و آثار فرشتگان را در انسان ظاهر نمايد، همانطورى كه دستور روزه گرفتن مى دهد تا از لذائذ طبيعى پرهيز شود و انسانها همانند فرشتگان، از خوردن و نوشيدن و ديگر كارهاى حيوانى برحَذَر باشند، همچنين به انسان دستور طواف حريم كعبه اى را مى دهد كه معادل بيت معمور در عرش خداوند است.

چون فرشتگان اطراف عرش اله، به ياد حق سرگرم طواف هستند و به نام حق تسبيح مى كنند و براى ديگران از خداوند متعال طلب آمرزش مى كنند، براى انسان نيز در زمين، كعبه را بنا ساخت تا انسانِ وارسته دور آن طواف كند. به نام حق زمزمه كند و براى ديگران از خدا آمرزش بخواهد. كعبه، و حدود آن، حرم، مشاعر، محدوده حرم و شعائر آن هر يك به نوبه خود، نشانه اى است از نشانه هاى الهى كه در تأمين اين منظور

ص: 10

والا، نقش مؤثرى دارند.

در روايات، كعبه را تنزّل عرش مى دانند و محاذى بيت معمور و عرش خدا و طواف اطراف كعبه را، همانند طواف فرشتگان در اطراف عرش اله مى دانند كه آن عرش به صورت بيت معمور تنزل كرده و بيت معمور هم به صورت كعبه در عالم طبيعت جلوه كرده است.

اين كه در روايات آمده است كعبه محاذى بيت معمور است و بيت معمور محاذى عرش؛ يعنى اگر كسى آنگونه كه شايسته طواف است، دور كعبه طواف كند به بيت معمور صعود مى كند و اگر به آن حدّ صعود كرد و وظائف آن مرحله را ايفا نمود، به مقام عرش اله مى رسد؛ (قلب المؤمن عرش الرحمن). (1) 1

كعبه، خانه آزاد

براى اين كه صفت ممتاز آزادى و آزادگى كه از آنِ فرشتگان است (چون فرشتگان از رذائل اخلاقى آزاد هستند) در انسان ظهور كند، خداوند متعال هم اين خانه را خانه آزادى معرفى كرد تا مردم در اطراف اين خانه آزاد طواف كنند و معناى طواف اطراف خانه آزاد، آزاد شدن و آزادگى آموختن است.

قرآن در دو جا از كعبه به عنوان «بيت عتيق» نام مى برد:

* «وليطَّوّفوا بالبيت العتيق.» (2) 2


1- - بحار، ج 55، ص 39، طبع بيروت.
2- - حج: 29

ص: 11

** «ثمّ محلّها الى البيت العتيق» (1) 3

«عتيق»؛ يعنى آزاد و «عتق» يعنى آزادى. اين خانه آزاد است، نظير ديگر مساجد نيست كه گاهى ملكِ كسى باشد و گاهى مسجد ساخته شود.

خانه اى است كه ابداً ملك كسى نشده و مالكى جز خدا نداشته و ندارد.

خانه اى است كه از رقّيّت، مالكيت و ملكيت غير خدا آزاد است. شما اطراف خانه آزاد طواف كنيد تا درس آزادگى بياموزيد. ملكِ احدى نشويد. مملوك كسى نگرديد و زمام شما به دست غير خدا نباشد.

كعبه بيتى است كه «لا يملكهُ أحد ولم يملكه أحد.» (2) 4 طواف اطراف اين خانه انسان را آزاد مى كند كه ملك كسى نشود و بنده كسى نگردد. نه ملكِ مالكِ درون شود نه ملكِ مالكِ بيرون. انسانِ آزمند و طمع ورز، ملكِ آزِ درونى خود است؛ «الطمع وثاق أكيد.» انسانى كه گرفتار طمع است، بنده ديو و اهرمن درونى است.

على، امير مؤمنان- ع- فرمود: «عبد الشهوة أذلّ من عبد الرق»؛ (3) 5 «بنده شهوت ذليل تر از بنده زرخريد است» بنده زرخريد عزيز است و انسانِ تابع شهوت ذليل. طواف اطراف كعبه، انسان را از شهوت و غضب آزاد مى كند. انسان آزاد شده از بندِ شهوت و رها شده از قيد غضب فرشته


1- - حج: 33
2- - وسائل، ج 9، ص 347
3- - غرر الحكم، حديث 6298

ص: 12

است.

تو فرشته شوى ار جهد كنى از پى آنك برگِ توت است بتدريج كنندش اطلس (1) 6

اگر برگِ توت با تربيت مى شود حرير و پرنيان، چرا انسان با تربيت فرشته نشود!

حج بهترين آيين فرشته شدن است. اگر كسى خانه پاك را زيارت كرد و پاك نشد، بدا به حالش. اگر انسانى اطراف خانه آزاد طواف كرد و به سمت بيت عتيق احرام بست و عتق و آزادى فراهم نكرد، بدا به حالش.

اين كه امام صادق- سلام اللَّه عليه- فرمود: «النظر الى الكعبة عبادة» (2) 7 براى آن است كه كعبه نمودى از عرش خداوند و مظهر طهارت است. اين خانه مجلاى عتق و آزادى از بندگى غير خدا است. نگاه به معدن طهارت، عبادت است. نگاه به مجلاى آزادگى عبادت است. نگاه به نمونه عرش خدا عبادت است.

خانه پاك، براى پاكان

اين خانه، خانه طهارت است و طوافِ آن، طواف حريم طهارت.

نتيجه طواف كعبه طاهر شدن است، همانند قرآن كه كتاب طاهر، مطهّر و تنزيه من ربّ العالمين است و فهميدن آيات آن جز با طهارت دل ميسّر نيست.

«انّه لقرآن كريم فى كتاب مكنونٍ لا يمسّه الّا المطهّرون» (3) 8


1- - ديوان سنائى.
2- - بحار، ج 99، ص 65
3- - واقعه: 79

ص: 13

جز دل هاى پاك به حقيقت قرآن نمى رسند. همانگونه كه تا انسان طاهر و مطهّر نباشد دستِ دل او به محتوا و معارفِ آن نمى رسد.

كعبه نيز خانه پاك خدا است و كسى در حريم و اطراف كعبه طواف مى كند كه پاك باشد و اين معصومين- عليهم السلام- هستند كه به حقيقت كعبه و طواف اطراف آن مى رسند و به دنبال آنان، شاگردانشان كه به مقدار طهارت از طواف اطراف كعبه برخوردار هستند. همانگونه كه معصومين اند كه به حقيقت قرآن مى رسند زيرا كه آيه تطهير آنان را «مطهّر» معرفى فرموده است.

اگر گفته اند اين خانه پاك است و براى پاكان ساخته شده؛ يعنى طواف اطراف اين خانه درس طهارت مى دهد وانسان اگر طاهر شد، محبوب خداوند است (انّ اللَّه يحبّ التوّابين ويحبّ المتطهّرين.) (1) 9

بنابر اين همانطورى كه عرش خدا پاك است و فرشتگان پاك خدا اطراف آن طواف مى كنند، كعبه نيز خانه خدا، مركز توحيد و پاك از شرك و آلودگيها است و طواف كنندگان اطراف آن هم پاكانى هستند كه از هر آلودگى و رجز و رجسى مطهّر و مصون اند و طواف اطراف اين خانه هم درس طهارت مى دهد.

ابراهيم و اسماعيل، معماران كعبه


1- - بقره: 222

ص: 14

براى اين كه خداوند متعال آثار فرشتگان را در انسان احيا كند، كعبه را بنا كرد. بهترين انبيا با بهترين وصف، بهترين خانه را در روى زمين بنا كردند. كعبه اولين خانه عبادت عمومى است؛ (انّ اوّل بيت وُضعَ للناس للّذى ببكّة مباركاً وهدىً للعالمين.) (1) 10

در روى زمين قبل از كعبه هيچ خانه اى به عنوان معبد همگان ساخته نشده است.

خداوند براى اين كه حاجيان طوافگر در اطراف كعبه به وصف فرشتگان متصف شوند و آثار فرشته خويى در آنها احيا شود، كعبه را به دست پاك ترين و موحّدترين بشر يعنى ابراهيم و اسماعيل- عليهماالسلام- بنا كرد؛ (واذ يرفع ابراهيمُ القواعد من البيت واسماعيل) (2) 11

اين دو پيامبر گرانقدر معماران كعبه هستند و آنچه در درون اينها است را بنيان نهادند و به هنگام بناى كعبه اين نيايش از درونشان مى جوشيد كه: «ربّنا تقبّل منّا» خدايا! قبول فرما و از ما بپذير.

كعبه با دست دو پيامبر الهى با خلوص ساخته شد. نه در معماران شرك راه داشت، نه در بنا و نه در احداث و مرمّت آن. خانه ايست سراسر پاك تا بتواند محاذى بيت معمور و در نتيجه محاذى عرش خدا باشد.

خلوص اين دو پيامبر به حدّى است كه خداوند خانه ساخته شده به دست آن دو را به خود نسبت مى دهد و مى فرمايد: اين خانه خانه خدا است همانطورى كه عرش عرش خدا است. و نيز به اين دو معمار دستور مى دهد كه اين خانه را براى طواف كنندگان، نمازگزاران، ركوع و سجود


1- - آل عمران: 97
2- - بقره: 127

ص: 15

كنندگان پاك و تطهير كنند (أن طهّرا بيتى للطائفين والعاكفين والرُّكَّع السّجود) (1) 12.

چرا كعبه كعبه است؟

امام صادق- عليه السلام- فرمود: كعبه چون يك خانه مكعب شكل است، كعبه ناميده شده است. (2) 13 يعنى چهار ديوار دارد، يك سطح و يك كف، لذا مكعب مى شود.

آنگاه فرمود: سرّ اين كه چهار ديوار دارد آن است كه بيت المعمور داراى چهار ديوار و چهار ضلع است. بيت المعمور داراى چهار ضلع است، چون عرش خدا چهار ضلع دارد و عرش خدا داراى چهار ضلع است، چون كلماتى كه معارف الهى بر آن كلمات استوار است، چهار كلمه مى باشد؛ «سبحان اللَّه» و «الحمد للَّه» و «لا اله الّا اللَّه» و «اللَّه اكبر.» تسبيح است و تهليل و تحميد است و تكبير. اين حديث انسان را از عالم «طبيعت» به عالم «مثال» و از عالم مثال به عالم «عقل» و از عالم عقل به عالم «اله» مى برد و با آنها آشنا مى كند.

معمولًا اهل حكمت براى هر موجودى سه مرحله قائل هستند:

1- وجود طبيعى 2- وجود برزخى در عالم مثال 3- وجود عقلى در نشأه تجرّدات عقلى.

اما عرفا و اهل معرفت، مطلب ديگرى دارند كه آن از عرفان به


1- - بقره: 125
2- - من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 124

ص: 16

حكمت متعاليه راه پيدا كرده است. اين سخن در نوع كلمات حُكما نيست در حكمت متعاليه است و آن هم از اهل معرفت گرفته شده است. و آن اين است كه هر شيئى كه موجود است، چهار نشأه وجودى دارد: «عالم طبيعت»، «عالم مثال»، «عالم عقل» و «عالم اله» كه قانون «بسيط الحقيقة كلّ الأشياء وليس بشى ء منها» را آنجا دارند و مى گويند: ذات اقدس اله بدون محدود بودن و متعين به تعين و متشخّص به تشخص خاص شدن و بدون ماهيّت و مفهوم داشتن، حقيقت هر چيزى را به نحو اعلى و اشرف دارا و واجد است. اين حديث شريف مى تواند مراحل چهارگانه وجود را كه اهل معرفت مى گويند بازگو كند.

حقيقت كعبه يك وجود طبيعى و مادى دارد در سرزمين مكّه و آن همان خانه ايست (1) 14 كه ابراهيم خليل- سلام اللَّه عليه- بنايش كرد و اسماعيل- عليه السلام- هم دستيارش بود و در عالم مثال وجود ديگرى دارد. باز همين حقيقت در عالم عقل كه عرش اله است وجود ديگرى دارد و نيز در نشأه تسبيح و تهليل و تحميد و تكبير كه مقام الوهيت و الهيّت است و اسماء الهى است، وجود ديگرى دارد.

حضرت فرمود: چون اسماء الهى و كلمات توحيدى و دينى چهارتا است، عرش هم چهار گوشه دارد، بيت المعمور هم چهار گوشه دارد و كعبه هم چهار ضلع دارد. عرش مانند تخت نيست و بيت المعمور هم خانه سنگى و گِلى نيست. گروهى از زائران دور همين كعبه مى گردند و لا غير. عدّه اى از اين جا گذشته تا عالم مثال را درك مى كنند و آنان كسانى


1- - بقره: 127

ص: 17

هستند كه «خوفاً من النار» يا «شوقاً الى الجنة» به بيت اللَّه مشرف مى شوند.

عدّه ديگرى از اين مرحله بالاتر مى روند و تا مقام عرش اله بار مى يابند؛ نظير حارثة (1) 15 بن زيد كه گفت: «كأنّى أنظر الى عرش الرَّحمان بارزاً» و از اين بالاتر مقام عترت طاهره است كه حقيقت كعبه به آنها فخر مى كند و آنها دور اين چهار كلمه طواف مى كنند: «سبحان اللَّه» و «الحمد للَّه» و «لا اله الّا اللَّه» و «اللَّه اكبر».

كعبه مركز برادرى و مساوات

خداوند متعال دستور مساوات، برادرى و برابرى مى دهد و كعبه و مسجدالحرام را نمونه بارز مساوات مى داند. آنگاه به انسان مى گويد:

اطراف كعبه طواف كن تا درس مساوات بياموزى.

در اسلام يك «مساوات فردى» مطرح است كه رسول خدا فرمود:

«الناس كأسنان المشط» (2) 16؛ «مردم همچون دندانه هاى شانه باهم برابرند.» و يك «مساوات نژادى و قومى» كه خداوند فرمود:

«يا ايّها الناس انّا خلقناكم من ذكرٍ وأنثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ أكرمكم عند اللَّه أتقاكم» (3) 17

و اين دو اصل: «تساوى افراد نسبت به يكديگر» و «تساوى اقوام نسبت به يكديگر» جزء اصول اسلامى است.


1- - در اصول كافى و محاسن برقى حارثه بن مالك آمده است.
2- - نهج الفصاحه، ص 635
3- - حجرات: 13

ص: 18

براى اين كه اين تساوى درست ظهور كند، همگان را به سرزمين مساوات خواندند و به طواف در اطراف كعبه اى كه براى همگان يكسان است، دعوت كردند.

«انّ الذين كفروا و يصُدُّون عن سبيل اللَّه والمسجد الحرام الذى جعلناه للناس سواءً العاكفُ فيه والباد ...» (1) 18

آنها كه مانع راه خدايند و مردم را از مسجدالحرام منصرف مى كنند، در حالى كه مسجدالحرام براى همگان يكسان ساخته شده، از مرز توحيد بيرونند.

قرآن كريم وقتى حرم، كعبه و مسجدالحرام را معرفى مى كند، مى فرمايد: دور و نزديك در كنار كعبه يكسان است، شهرى و روستايى در پيشگاه كعبه مساوى است. آشنا و بيگانه، در حضور كعبه برابر و برادرند.

هر كس از هر نقطه عالم كه بيايد و در مسجدالحرام و كنار كعبه قرار بگيرد، با ديگران يكى است.

از سويى به معمار اين بنا دستور داد كه صلاى عمومى سَر دهد و همگان را دعوت كند كه: «واذّن فى النّاس بالحجّ يأتوك رجالًا وعلى كلّ ضامرٍ يأتين من كلّ فجّ عميق.» (2) 19 همه مردم را از هر سمت دعوت كن و به كعبه فرا بخوان.

و از سوى ديگر فرمود: اين جا براى همگان باز است؛ توانگر و تهيدست، عالم و جاهل و دور و نزديك در اين جا همسانند.


1- - حج: 25
2- - حج: 27

ص: 19

ابتدا دستور داد اطراف كعبه طواف كنيد، سپس فرمود: اينجا جاى مساوات است؛ يعنى بر محور مساوات بگرديد تا هرگونه امتياز فردى و نژادى را از خود بزداييد. ديگر نژادها و قوم ها را چون نژاد و قوم خود بدانيد. طواف در مسجدى كه براى همگان يكسان است درس مساوات و طهارت مى دهد.

اگر به ابراهيم و اسماعيل- عليهماالسلام- فرمود: «ان طهّرا بيتىَ للطائفين» (1) 20؛ يعنى طواف كننده در كنار كعبه پاك، طواف مى كند تا درس طهارت بياموزد. در اين قسمت هم فرمود: طواف كنندگان در مسجدى طواف مى كنند كه براى همگان يكسان است تا زادِ راه حاج و ره آورد مُحرِم، آموختنِ مساوات باشد.

تخليه و تحليه

حجّ همانند ديگر عبادات، آداب و سننى دارد و فرايض و احكامى.

برخى از امور، جزء آداب حج و از مسائل ارشادى آن بشمار مى آيد.

برخى ديگر جزء مستحبات است و بخش سوّم جزء واجب هاى اين عمل عبادى- سياسى است.

همه اين آداب، سنن و فرائض، براى تحصيل و كسب صفات ثبوتى و پرهيز از صفات سلبى است. انسان از آن جهت كه مظهر ذات اقدس الهى و خليفةالرحمان است، داراى صفات ثبوتى و سلبى است. صفات نقص، صفات سلبىِ انسان است و صفات كمال، صفات ثبوتىِ او، و آدمى


1- - بقره: 125

ص: 20

موظف است هر وصف كمالى را تحصيل كند و هر صفت نقصى را از خود دفع و رفع نمايد؛ يعنى اگر ندارد بكوشد گرفتارش نشود (دفع) و اگر مبتلاست تلاش در برطرف ساختن آن نمايد (رفع). و اين صفات سلبى و ثبوتى بصورت «تخليه» و «تحليه» ظهور مى كند. هر شخصى بايد ابتدا خود را از رذائل اخلاقى تخليه كند، سپس به فضائل اخلاقى مزيّن شود و جلوه جمال و جلال حق گردد و حج از بهترين اعمالى است كه اين امور را براى انسان تأمين مى كند.

براى اين كه به اسرار حجّ پى ببريم، بايد سيره و سنت كسانى را كه حجّ راستين انجام داده اند بياموزيم كه آنان همان معصومين- عليهم السلام- هستند. آن بزرگواران هم به آداب حج آشنا بودند، هم فرائض و واجبات حج را انجام مى دادند و هم سنن و مستحبات آن را رعايت مى كردند. آنان از آن جهت كه به تكيه گاه تكوينىِ احكام علم داشتند، افزون بر انجام احكام ظاهرى، به جنبه تكوين نيز نظر داشتند.

تزكيه روح در حج

تزكيه هر عملى به منزله بيان اسرار آن عمل است.

مسأله «تعليم كتاب و حكمت» (يعلّمهم الكتاب و الحكمة) (1) 21 در سراسر معارف الهى ظهور كرده كه بخشى از آن به عقايد، اخلاق و اعمال عبادى برمى گردد و بخش ديگرش به مسائل اقتصادى، سياسى، نظامى و ...


1- - آل عمران: 164

ص: 21

و مسأله «تزكيه» (و يزكّيهم) (1) 22 براى بيان باطن اعمالى است كه انسان با آن اعمال، خداى خود را عبادت يا دستورش را امتثال مى كند. بنابر اين، هر عملى سرّى دارد كه توجه به آن سرّ، مايه تزكيه روح خواهد بود. و رسول خدا- ص- گذشته از آن كه مفسّر و معلّم قرآن و حكمت است، مبيِّن راز و رمز اين كتاب و حكمت نيز مى باشد. پس بايد گفت كه مزكّى نفوس هم هست.

قسمت مهمّ تزكيه نفوس در سايه آشنايى به اسرار عبادات و دستورات دينى است. و حج در ميان ديگر عبادات، خصيصه اى دارد كه درباره اسرار آن، ائمه- عليهم السلام- به شاگردان خود دستورات سودمندِ بهتر و بيشترى داده اند؛ مثل پرسش و پاسخ امام سجّاد- عليه السلام- با شبلى. اين روايت از نظر سند مُرسَل است، و ليكن مضمون بسيار بلند و برجسته اى دارد.

حج مال خداست

«و للَّه على الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلًا.» (2) 23

حج للَّه و مال خدا است و اين تعبير تنها مخصوص حجّ است و در مورد نماز، روزه و ... مانند اين تعبير نيامده است. اگر زائرى به قصد سياحت يا تجارت و مانند آن، راهى مكّه شود سير او سير الى اللَّه نيست و فاقد سرّ است. مهم ترين سرّ حجّ آن است كه اين سير، «الى اللَّه» باشد؛


1- - آل عمران: 164
2- - آل عمران: 97

ص: 22

زيرا در قرآن به صورت «و للَّه على الناس حج البيت» تعبير شده است.

حج ضيافت است، حاجيان ضيوف الرحمان

تمامى عبادات، يك «سرّ مشترك» دارند و يك «سرّ مختص»، هرگاه آدمى به يكى از آن دو، راه پيدا كند و پى ببرد، مى تواند درباره حج نيز اين راه را طىّ كند.

عظمت حج در دعاهاى ماه مبارك رمضان بسيار چشمگير است به نظر مى رسد كه خداوند متعال مى خواهد ضيافت خود را در طىّ چند ماه تمام كند كه آغاز ضيافت، شهر اللَّه (ماه مبارك رمضان) و پايان آن ذيحجةالحرام است كه پايان اشهر حجّ مى باشد. پس حج- نيز همانند روزه- ضيافت خداوند است و حاجيان ضيوف الرحمان. تعبير «ضيافت» كه در صوم و حجّ آمده، از روايات گرفته شده است. (1) 24 يكى از برجسته ترين دعاهاى ماه مبارك رمضان، طلب حج است، آن هم حج مكرّر كه: «و ارزقنى حج بيتك الحرام، فى عامى هذا و فى كلّ عام»؛ (2) 25 «خدايا زيارت خانه خود و انجام مراسم و مناسك حج را در همه سال، نصيبم فرما» اين دعا، دعاى انسان روزه دار و ضيف الرحمان، در ماه مبارك رمضان است.

ضيافت دو مرحله دارد: 1- آن كه ميهماندار به ميهمان مى گويد چيزى بخواه 2- ميهماندار آنچه را كه ميهمان مى خواهد به او عطا مى كند.


1- - بحارالانوار، ج 96، ص 34
2- - دعاى ابوحمزه ثمالى؛ دعاى افتتاح.

ص: 23

در ماه مبارك رمضان ميهماندار، كه خداوند متعال است، به بندگان صالح خود دستور مى دهد: «از من حج طلب كنيد» آنگاه در مراسم و مناسك حج خواسته ها را عطا مى كند و در آنجا سخن از «طلب» نيست سخن از «عطا» ست. آنجا نمى گويد از من بخواه بلكه خواسته ها را عطا مى كند. گرچه هر خواسته و عطائى به هم آميخته شده و هر مرتبه اى از عطا خواسته اى را هم به همراه دارد.

او كسى است كه: «ولا تزيده كثرة العطاء الّا جوداً و كرماً» (1) 26 انسان هر چه از خداوند متعال دريافت كند، تشنه تر مى شود. ابتدا نمى داند از خدا چه بخواهد، چون نمى داند كه در دستگاه خداوند چه هست، وقتى رُخى نشان داد و چيزهايى را از پشت پرده ديد، سؤال توليد مى شود و درخواست ظهور مى كند. هر مرحله اى از عطا و بخشش، مرتبه اى از درخواست است و خواهش را در انسان زنده مى كند و آدمى با درخواست و خواهش، مرحله تازه ترى را از خداوند متعال درخواست و دريافت مى كند. وقتى مرحله بالاترى را دريافت كرد، عطش او بيشتر مى شود و چيز جديدترى طلب مى كند.

از مواردى كه طمع زياد خوب است، همين معارف و علوم الهى است. به همان اندازه كه طمع در ماديّات بد است، در معارف به همان اندازه خوب است و به عكس قناعت كردن در علوم و معارف همان قدر بد است كه طمع در دنيا و مسائل مادّى بد است. «يدعون ربهم خوفاً وطمعاً.» (2) 27


1- - دعاى افتتاح.
2- - سجده: 16

ص: 24

هر چه خوف و طمع و دعا و دعوت بيشتر باشد، خلوص و تقرب نيز برتر خواهد بود. خداوند متعال هر اندازه به بنده سالك مرحمت كند، در او سؤال توليد مى شود و برابر اين سؤال پاسخ جديدى را خداوند متعال عطا مى كند و آن پاسخ جديد همان مزيد عطاست.

اين كه مى گويند خداوند متعال هر چه ببخشد از خزانه اش كم نمى شود و هر چه ببخشد جود و كرمش بيشتر مى شود (و لا تزيده كثرة العطاء الّا جوداً و كرماً.) براى آن است كه هر چه ببخشد ظرفيت، شرح صدر، و درخواستِ سالك صالح بيشتر مى شود و وقتى درخواست او بيشتر گردد، عطاى بيشترى نصيبش خواهد شد و وقتى عطا بيشتر بود، باز درخواست بيشتر و بهتر مى شود و سرانجام در برابر درخواست بهتر و بيشتر، عطاى افزون ترى نصيب مى شود. پس نه تنها با بخشش چيزى از مخزن خداوند كم نمى شود كه بر آن افزوده مى گردد. چون مخزنِ الهى با اراده خداوند تأمين مى شود و اراده خدا بى نهايت است.

در مرحله ديگرى از ضيافت، در ماه مبارك رمضان، به ما دستور داده شده كه زيارت بيت اللَّه الحرام، حرمين شريفين و اعتاب مقدس را مسألت كنيم، از آنجا كه ولايت، جزو اركان حج است در دعاها نيز كنار هم ذكر شده اند.

امام سجاد- سلام اللَّه عليه- عرض مى كند: «ولا تخلنى من تلك المواقف الكريمة و المشاهد الشريفة»؛ (1) 28 خدايا مبادا جاى من در مشاهد


1- - دعاى ابوحمزه ثمالى.

ص: 25

شريف خالى باشد.

در ميهمانيهاى عادى، بنابر اين نيست كه ميهماندار به ميهمان بگويد از من چه چيزى را درخواست كن، هرچه حاضر كردند ميهمان مى پذيرد.

ميهمان تابع سفره صاحب خانه است امّا در ضيافت هاى الهى و معنوى، صاحبخانه به ميهمان مى گويد از من چه چيزى را درخواست كن، هر چه بخواهى من مى دهم و ليكن اين ها را بخواه؛ «زيارت خانه خدا، حرم رسول خدا و مشاهد مشرفه» اينها كيفيت ضيافت ماه مبارك رمضان است كه زمينه ضيافت حجّ را فراهم مى كند.

حج، فرار الى اللَّه و ترك ماسوى اللَّه

خداوند متعال فرموده است: «ففروا الى اللَّه ...» (1) 29 و روايات «فرار الى اللَّه» را همان حجّ دانسته اند كه يعنى سفر كنيد به سوى خدا. اينگونه است كه انسان ها به هر سمت رو كنند، خداوند متعال و آيات الهى را مى بينند؛ «فَأَينما تُولّوا فَثَمَّ وجهُ اللَّه.» (2) 30

ليكن همين انسان، كه به هر سمت رو كند چهره الهى را مى بيند، ممكن است به جايى برسد كه با خطاها احاطه بشود و «أينما تولّوا فثمّ وجه الشيطان» شود.

بديهى است كه انسان حدود و حريم خود را، خود مى سازد، پس اگر راه گناه را طى كند، اطراف خويش را مملوّ از شياطين، مار و عقرب كرده است و به هر سمت بنگرد، شيطان و مار و عقرب مى بيند و قرآن كريم


1- - ذاريات: 51
2- - بقره: 115

ص: 26

فرمود: اينان كسانى هستند كه گناهانشان آنها را احاطه كرده (1) 31 و در كام خود فرو برده است و راه توبه بر چنين كسانى بسته است. اگر گناه در بيرون دروازه قلب باشد، آدمى مى فهمد كه بد مى كند و احتمال توبه در او هست، ليكن اگر اين گناهان از درون به بيرون راه پيدا كنند، زمينه «نار اللَّه الموقدة التى تطّلع على الأفئدة» (2) 32- معاذ اللَّه- فراهم گشته است.

و ديگر نمى بيند و نمى فهمد كه بد مى كند و حتّى بد را خوب وخوب را بد مى پندارد؛ «وهم يحسبون أنّهم يُحسنون صُنعاً!» (3) 33 لذا هر كار خلاف و معصيت را كه انجام مى دهد خيال مى كند كار خوب است و چون بد را خوب مى بيند هرگز موفق به توبه نمى شود البته مى تواند توبه كند ليكن اين كار خود را بد نمى داند تا توبه كند. چنين كسى درون و بيرون خود را پر از شياطين و مار و عقرب كرده است؛ همانند كسى كه باغچه منزلش را پر از علف هرز كند، حتّى داخل گلدان اتاقش هم علف هرز سبز مى شود.

كسى كه درون و بيرون را پر از علف هرزه كرده؛ راه حركت خويش را سد كرده است و با دست خود پا و دهان و گوش و چشمان خود را بسته است؛ «فَرَدّوا أيديهم فى أفواههم.» (4) 34

در گذشته گروهى وقتى سخنان پيامبران- عليهم السلام- را مى شنيدند، گوشهاى خود را با انگشتانشان مى بستند كه مبادا صداى حق


1- - «وَأَحاطتْ بِهِ خَطيئَتُهُ» بقره: 81
2- - همزه: 6
3- - كهف: 104
4- - ابراهيم: 9

ص: 27

به گوش آنها برسد؛ «يجعلون أصابعهم فى آذانهم.» (1) 35

مشركان مكّه وقتى از كنار مجلس تعليم كتاب و حكمت پيامبر اكرم مى گذشتند، گوشهاى خود را با انگشتهايشان مى بستند تا مبادا كلام نورانى قرآن به گوششان برسد؛ چون حرفهاى آن حضرت را سحر مى پنداشتند و اسطوره مى انگاشتند.

يكى از بارزترين مصاديق سير الى اللَّه سفر حج است. گرچه در همه جا مى توان خدا را عبادت كرد و از ضيوف الرحمن شد و ليكن ذات اقدس الهى، بعضى از مكانها و زمانها را براى ضيافت و پذيرايى، مشخّص و آماده فرموده است؛ مانند حجّ و روزه. پس چون خدا همه جا هست، سير الى اللَّه به معناى سير زمانى يا مكانى نخواهد بود. خدا در هر زمان و در هر زمين و در همه جا هست؛ «هو الذى فى السماء الهٌ و فى الأرض اله.» (2) 36 بطور مسلّم حج يك سرّ خاصّى خواهد داشت كه فرار الى اللَّه به حج تفسير شده است و آن فرار الى اللَّه اين است كه انسان ما سوى اللَّه را ترك كند و اللَّه را طلب نمايد. آرى يكى از اسرار حج ترك ما سواى خدا و طلب خداوند متعال است و كسى كه حج را به قصد تجارت، شهرت و يا ديگر هدفها انجام دهد، فرارش «الى اللَّه» نيست بلكه فرار «عن اللَّه» كرده است؛ همانگونه كه جهاد «عن اللَّه» داريم و جهاد «فى اللَّه». آنچه كه در قرآن آمده، «والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا» (3) 37 است و در مقابل، عده اى جهاد «عن اللَّه» دارند و از خدا رو گردانند. به خود و مقام و شهرت و جاه متكى


1- - بقره: 19
2- - زخرف: 84
3- - عنكبوت: 69

ص: 28

و وابسته هستند، از اين رو است كه جهادشان «عن اللَّه» است، قهرى است كه راه را هم گم مى كنند چون الذين جاهدوا «فينا» است نه «عنّا».

حجّ به عنوان «فرار الى اللَّه» (1) 38 در قرآن كريم مطرح و بازگو شده است؛ يعنى يك انسان حج گزار، همين كه قصد حج يا عمره را دارد، سير او به طرف خداست و سير به طرف خدا؛ يعنى اعتماد بر خدا و ديگر هيچ. اگر كسى به زاد و راحله خود تكيه كند و به كسب و كار يا همراهان خود متكى باشد، او فرار به همراهان و غير خدا كرده است. سفر به سفره خود كرده است نه سفر به ضيافة اللَّه.

زائر خانه خدا و مسافر سفر حجّ، بايد از غير خدا بريده و به خداوند متعال وصل شود واز همان قدم اوّل وتهيّه مقدّمات، بايد چنين باشد. كسى كه مى خواهد لباس احرام تهيه كند، بايد مال خود را تطهير، وصيت نامه اش را تنظيم و از بستگان خود خداحافظى كند. چرا كه زائر خانه خدا در همه حالات، با خداست و سير او «فى اللَّه»، «الى اللَّه»، «مع اللَّه» و «باللَّه» است.

اين كه در برخى از دعاهاى حج آمده است؛ «بسم اللَّه و باللَّه و فى سبيل اللَّه و على ملّة رسول اللَّه» (2) 39 ناظر به همين است كه اين كار بنام خدا و در راه خدا و با ملّت خدا و در سنّت رسول خدا- ص- آغاز مى شود.

حج سير آفاقى و انفسى

سفر حج را سبك نشماريم و احساس كنيم به مقصد كه رسيديم


1- - ذاريات: 51
2- - شاهرودى، آداب الحرمين، ص 161

ص: 29

مقصود را در مقصد يافتيم و بازگشتيم و وقتى برگشتيم، سيرمان «من الحق الى الخلق بالحق» (1) 40 خواهد بود و اين سير گر چه سير افُقى و آفاقى است امّا انفسى را نيز به همراه دارد. وقتى ميهمان حق شديد درك مى كنيد كه: «هو معكم أينما كنتم.» (2) 41 در اين هنگام است كه حاجى با يك نورانيت و نور خاصّى برمى گردد، گويى كه تازه از مادر متولد شده است. (3) 42 و مردم موظفند كه به زيارت حاج بروند و زيارت او ثواب بسيار دارد؛ زيرا گذشته هاى او پاك شده و قبل از آن كه به معصيتى مبتلا شود، نور خاصّى در او هست.

معلوم مى شود كه: «و ارِنا مناسكنا و تُب علينا» (4) 43 مسأله «يزكّيهم» را هم به همراه خواهد داشت.


1- - سالكين در وصول به مقامات سبعه، مرتبه طبيعت و مقام صدر و قلب و روح و سرّ و خفىّ و اخفى چهار سفر دارند كه از آنها به اسفار اربعه تعبير مى شود: الف: سير «من الخلق الى الحق» كه از اول مقام طبيعت و طبع شروع مى شود. تا پايان مقام صدر، او با تأمل و مشاهده و تفكر در آيات آفاقى و انفسى مى فهمد اينها خالقى دارند و به حق مى رسند. ب: سير «من الحق الى الحق» كه از مقام قلب تا پايان مقام روح است. در اسماء و صفات عالى حق تعالى در وحدانيت و علم و قدرت حق بحث مى كند و سير دارد. ج: سير «من الحق الى الخلق بالحق» كه از مقام سرّ الى ما شاء اللَّه است كه از ظهورات حق در خلق مشاهداتى دارد، از فيوضات حق تعالى در خلق شهود دارد و اين نبوّتى است در اصول و معارف دين نه اين كه نبوت تشريعى داشته باشد. اگر انباء و خبرى هست در معارف دين است نه در احكام دين و نبوت تشريعى. د: سير «من الخلق الى الحق بالحق» و اين سفر از خواص انبياى مرسل است كه در بين مردم به حق سير مى كنند و مقام نبوت تشريعى است كه مردم را به احكام الهى آشنا مى سازد و انسان با وصول به اين مرحله و مقام، انسان كامل مى شود. (مقدمه اسفار اربعه، ج 1؛ مقدمه فصوص الحكم قيصرى، فصل 12)
2- - حديد: 4
3- - بحار، ج 96، ص 385
4- - بقره: 128

ص: 30

اسرار حج از زبان امام سجاد- ع-

بعضى از روايات كه ناظرِ به اسرار حجّ است، (1) 44 گرچه از حيث سند قابل تأمّل و دقت مى باشد و جاى تحقيق بيشترى دارد، ليكن متن آنها بسيار قوى است. كسانى كه احاديث را با متون آنها مى شناسند، اين گونه از احاديث را هم معتبر مى دانند.

على بن الحسين، امام سجاد- سلام اللَّه عليه- بعد از سفر حجّ، شبلى را ديدند و فرمودند: چه مى كنى؟

عرض كرد: از حج برمى گردم.

فرمود: آيا آنگاه كه به ميقات رفتى و لباس دوخته را از تن درآوردى و لباس احرام را در بر نمودى و سپس و غسل احرام را انجام دادى؟

عرض كرد: آرى.

فرمود: اين كه لباس دوخته را از بَر گرفتى، آيا هنگام كندن لباس دوخته، قصد كردى كه از لباس معصيت بيرون بيايى؟

عرض كرد: نه.

فرمود: وقتى لباس احرام را در بر كردى در اين قصد بودى كه جامه


1- - مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166، روايت شبلى. در احياءالعلوم غزالى آمده است: كسى شبلى را به خواب ديد و از او پرسيد: پروردگار با تو چه كرد؟ شبلى پاسخ داد: آن سان مرا به حساب گرفت كه سخت نوميد شدم و آن هنگام مرا در بخشايش غرقه ساخت.

ص: 31

طاعت در بر مى كنى؟

عرض كرد: نه.

فرمود: وقتى غسل احرام انجام دادى، آيا قصد كردى كه خود را از گناهان شستشو مى كنى؟

عرض كرد: نه، من فقط لباس مخيط و دوخته را بيرون آوردم و لباس احرام را در بَر كردم و وقوف نمودم. و نيت كردم همان چيزهايى را كه ديگران انجام مى دهند.

فرمود: پس تو احرام نبسته اى! احرام يك دستور ظاهرى دارد كه همه آن را انجام مى دهند و يك دستور باطنى و سرّى دارد كه تنها اهل سير و سلوك و كسانى كه به اسرار حجّ آگاهند، به آن توجه دارند.

گوشه هايى از اسرار و مسائل اخلاقى حج

عده اى از اصحاب و شاگردان ائمه- عليهم السلام- به كشف و شهود راه يافته اند و باطن كسانى را كه در سرزمين عرفات و غير عرفات بسر مى بردند ديده اند. زائر بيت اللَّه بايد با باطنى روشن اين سفر را طىّ كند و گرنه ممكن است خداى ناكرده باطن حيوانى داشته باشد و اهل باطن با چشم ملكوتى واقعيت آنها را ببينند.

امام سجّاد- ع- از زهرى پرسيد: به نظر تو جمعيت زائر امسال چقدر است؟ زهرى عرض كرد: چهارصد هزار يا پانصد هزار. حضرت با اشاره اى، گوشه هايى از ملكوت را بر وى روشن ساخت و او باطن

ص: 32

بسيارى از افراد را ديد كه بصورت حيوان بودند. آنگاه فرمود: حج گزار كم است و سر و صدا و ناله زياد. اين سر و صداها، سر و صداى حاجيان راستين نيست. حاجيان راستين بسيار كم هستند كه به صورت آنان را انسان مى بينى كسانى هستند كه به قرآن و عترت و وحى و رسالت معتقدند و به تمام چيزهايى كه پيامبر اكرم- ص- درباره اصول و فروع دين، بخصوص امامت و ولايت آورده اند معتقدند و عمل مى كنند. باطن اين گروه همانند ظاهرشان انسان است. و دين وجودشان را احاطه كرده است. اما كسانى كه بسيارى از مسائل را نپذيرفته اند و مى گويند رسول خدا- ص- در تعيين رهبرى اجتهاد كرده و اين تعيين رهبرى بدستور خداوند متعال نبوده است! اينها قائل به جدايى قرآن و عترتند، در حالى كه قرآن و عترت يك نور و از هم جدايى ناپذيرند. اگر كسى به قرآن تمسك كند و عترت را نپذيرد در حقيقت قرآن منهاى قرآن را برگزيده است.

نمى شود كه انسان بخشى از حقيقت را بپذيرد و بخشى ديگر را رها سازد؛ «نؤمن ببعض و نكفر ببعض» نمى شود. كسانى كه «يريدون أن يتخذوا بين ذلك سبيلًا»؛ (1) 45 خواسته اند راه نزديك ترى انتخاب كنند، بيراهه رفته اند و در حقيقت باطن اينها، جحود و انكار حقّ است و جحود و انكار حقّ به صورت حيوانيت و درنده خويى ظهور مى كند.

اگر انسانى حيوان شود بد است و گرنه حيوانى كه انسان نبوده و خودش در حدّ حيات حيوانى خلق شده است، مذموم و معاقب نيست و او را به جهنّم نمى برند زيرا مكلّف نبوده است.


1- - نساء: 150

ص: 33

اينجا از خدا غيرِ خدا طلبيدن خطاست

وقتى امام سجاد- سلام اللَّه عليه- به مكّه مشرف شد، به عرض ايشان رساندند: والى مدينه كه باغ شما را به ستم گرفت شكايت او را به عبدالملك خليفه وقت برسانيد، چون عبدالملك در اين سال به مكّه آمده است. حضرت فرمود: من در كنار كعبه، از صاحب اين خانه دنيا نمى خواهم چه رسد كه به غير خدا پناه ببرم و مسائل دنيا را در اين جا مطرح كنم! اين جا جاى نيايشى است كه انسان را با محبوب حقيقى آشنا كند. بدا به حال كسى كه در كنار كعبه، از صاحب كعبه غير از محبوب حقيقى را طلب كند!

امام سجاد- عليه السلام- در عرفات ديد سائلى به تكدّى پرداخته، گريه مى كند. حضرت فرمود:

اگر تمام دنيا دستِ اين مرد بود و از دست او گرفته مى شد، حق نداشت امروز در اين سرزمين براى آن اشك بريزد! اين جا از خدا غير خدا را طلبيدن، ضرر كردن است.

به تعبير استاد بزرگوار، حكيم متألّه، مرحوم الهى قمشه اى- قدس اللَّه سرّه الشريف-:

حجرالأسود خالِ لب لعل است و اين خال را ببوس تا به محبوبت برسى. بوسى حَجَر خالِ لب لعل نگاران. (1) 46

زائر با يمين خدا بيعت مى كند و حجرالأسود را تنزل دست پروردگار


1- - ديوان الهى قمشه اى.

ص: 34

مى داند؛ چه اين كه كعبه را تنزّل بيت معمور و عرش خدا مى داند و طواف خود را تنزّل طواف فرشتگان مى شمارد. و سرانجام خود را فرشته اى متوسط مى يابد و آثار فرشتگى را در خود مشاهده مى كند.

وقتى به سرزمين عرفات مى رسد، دعاهاى خاصّ عرفه را همانند امام سجّاد و سالار شهيدان، سيدالشهدا- عليهماالسلام- مى خواند.

امّا زمزم، رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه وآله وسلم- آن قدر به آب زمزم علاقه داشت كه استهداء مى كرد و مى فرمود: شما كه از مكه به مدينه مى آييد، براى من آب زمزم سوغات بياوريد. (1) 47 اين آب در اثر نيايش آن مادر جوشيد. وقتى هاجر به ابراهيم خليل عرض كرد من و اين كودك نوزاد را در اين سرزمين لم يزرع به كه مى سپارى (الى مَن تَدَعُنا) فرمود: به صاحب اين سرزمين (الى ربّ هذه البنية) (2) 48 اين گفتن همان و آرامش قلب مادر همان.

وقتى كودك تشنه شد، مادر به دنبال آب، هفت بار از سينه صفا به مروه و از بالاى مروه به صفا رفت و آمد. ناگهان ديد كه زير پاى كودك نوزاد چشمه اى جوشيده است كه همچنان هزاران قرن است مى جوشد! چه با بركت است زمزم!

بدا به حال كسى كه با آب زمزم وضو بگيرد، در كنار كعبه طواف كند و از خدا غير خدا بخواهد و نورانى نشود!

امام صادق- عليه السلام- فرمود: «نور الحق لا يزال على الحاج ما لم


1- - من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 135
2- - فروع كافى، ج 4، ص 201

ص: 35

يذنب.» (1) 49

«حاجى تا زمانى كه آلوده به گناه نشود، نور خدا در او هست و زايل نمى شود.»

اين عالى ترين بها به حج و زيارت است. اين عمل نور است. خوشا به حال كسى كه اين نور را در آن جا ببيند و در جان خود پياده كند.

وقتى انسان از كعبه و از سفر بيت اللَّه باز مى گردد بايد طواف وداع انجام دهد و با خدا گفتگو كند.

روايت شده كه امام هشتم- عليه السلام- آنگاه كه مى خواست كعبه، اين بناى توحيد را وداع كند، به خدا عرض مى كرد:

«انّي انقلبُ على أن لا اله الّا أنت» (2) 50

«خدايا! من از كنار خانه تو با توحيد بازمى گردم و بر اين اعتقادم كه پروردگارى جز تو نيست»

زائر بايد بگويد: خدايا! من موحّد از اينجا مى روم و نه تنها معتقدم كه در عالم خدايى هست كه اين ضعيف ترين درجه توحيد است بلكه آنچنان موحّدم كه تمام كارها را فانى در كار تو و تمام اوصاف را فانى در وصف تو و بالأخره تمام ذوات را فانى در ذات تو مى بينم (انّى انقلب على أن لا اله الّا أنت.)

حضرت فرمود: «الدّخول فى الكعبة دخول فى رحمة اللَّه والخروج عن


1- - فروع كافى، ج 4، ص 253؛ ثواب الاعمال صدوق، ص 74
2- - وافى، باب دخول الكعبه.

ص: 36

الكعبة خروج من الذنوب» (1) 51

اگر انسانى توفيق پيدا كرد و به درون كعبه راه يافت، جايى كه انسان در هر حال و به هر سوى مى تواند نماز بخواند، و به هر سمت رو كند به قبله رو كرده است و بالأخره آنجا كه نمودار كامل از «فأينما تُوَلُّوا فثمّ وجه اللَّه» (2) 52 است، چنين شخصى وارد رحمت الهى شده است و هنگامى كه از كعبه بيرون مى آيد از گناهان خارج مى شود.

حضور امام زمان- ع- در حجّ

وجود مبارك حضرت بقيّة اللَّه، حجة بن الحسن- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- هر سال در مراسم حجّ حضور دارد. (3) 53 در عرفات و منا حاضر است. همچنين بسيارى از شاگردان خاصش مانند ابوبصيرها، سدير صيرفى ها و زهرى ها و ... كه تربيت شده او هستند در مراسم حضور دارند. حضرت- ع- مى تواند به شاگردان خود از راه ملكوت بفهماند كه چه كسى انسان است و چه كسى حيوان. ممكن است كسى در سرزمين عرفات و منا به وجود مبارك بقية اللَّه الاعظم دعا هم بكند و دعاى فرج را هم بخواند امّا قلب او قلب انسان نباشد. ممكن است كسى مشكلى داشته باشد و مشكلش ناخودآگاه به بركت حضرت حجت- سلام اللَّه عليه- حل شود امّا چنين نيست كه اگر عملى خارق عادت در حج يا در منا و عرفات پيدا شد، مستقيماً توسّط وجود مبارك حضرت حجّت باشد. احتمال دارد


1- - وسائل الشيعه، ج 13، ص 272
2- - بقره: 115
3- - بحار، ج 52، ص 151 و ص 152؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 307

ص: 37

خود حضرت باشند و احتمال دارد اوليايى كه دست پرورده آن حضرت هستند باشند. ممكن است سالمندى، زن يا مرد، و يا ناواردى راه خيمه و چادر را گم كند يا در بين راه بدون زاد و راحله بماند و وليّى از اولياى الهى كه تربيت شده مكتب ولايت امام عصر- ارواحنا فداه- است او را راهنمايى كند. گرچه اين شخص مع الواسطه خدمت حضرت حجّت رسيده است اما بلا واسطه نبوده است. چنين نيست كه هر اثر غيبى در مراسم حجّ مستقيماً مربوط به وجود مقدس حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- باشد. خيلى توفيق مى خواهد و چنين تشرّفى براى اوحَدى از موحّدان پيش مى آيد كه وجود مبارك حضرت- سلام اللَّه عليه- شخصاً به بالين او بيايد. البته عنايت ايشان شامل اوليا و شاگردان و صالحين و صديقين و شهدايى را كه تربيت كرده است، مى شود. آنها مأموران ايشان هستند و به دستور ايشان مشكلات ديگران را حلّ مى كنند وخلاصه اين كه وجود مقدّس حضرت و دست پروردگان ايشان، باطن ما را مى بينند.

تفاوت حج با ديگر عبادات

زائران بيت اللَّه الحرام هر عبادتى را كه انجام مى دهند راز و رمز بسيارى از آنها برايشان روشن است. نماز كارهايى دارد. روزه دستوراتى دارد. زكات و جهاد دستوراتى دارد كه پى بردن به منافع و فوايد اين دستورات دشوار نيست. نماز ذكرهايى دارد كه معناى آن روشن است؛ ركوع و سجودى دارد كه تعظيم را تفهيم مى كند و تشهدى دارد كه اعتراف را به همراه دارد و ...

ص: 38

روزه داراى پرهيز از مشتهيات است. همدلى و همدردى وهمآهنگى با مستمندان و يادآور فشار گرسنگى و تشنگى بعد از مرگ است. روزه گرفتن منافع فراوان دارد كه هم منافع طبّى و دنيايى اش معلوم است و هم منافع تهذيب روح و معنوى آن.

زكات، انفاق و تعديل ثروت و رسيدگى به حال مستمندان و ضعيفان است كه منفعت و مصلحت آن هم مشخّص است.

جهاد و مرزدارى و دفاع مقدّس عليه تهاجم بيگانگان نيز منافع فراوانى دارد كه پى بردن به آنها دشوار نيست.

ليكن حج، يك سلسله دستورات و مراسم و مناسك دارد كه پى بردن به راز و رمز آن بسيار سخت و دشوار است. فهميدن معناى بيتوته در مشعرالحرام، سر تراشيدن، بين صفا و مروه هفت بار رفتن و بازگشتن و در بخشى از اين مسافت هروله كردن و ... دشوار است، چراكه اين راز و رمزى دارد پيچيده. لذا جريان تعبّد در حجّ بيش از ساير دستورات دينى است.

از رسول خدا- صلّى اللَّه عليه وآله وسلم- نقل شده است كه آن حضرت به هنگام لبيك گفتن، به خدا عرض كرد:

«لبّيكَ بِحَجَّةٍ حَقّاً تَعَبُّداً وَرِقّاً.» (1) 54

«خدايا! من با رقّيت و عبوديّت محض لبيك مى گويم و مناسك حجّ را انجام مى دهم.»


1- - مجمع الزوائد، ج 3، ص 223؛ و محجة البيضاى فيض كاشانى.

ص: 39

از آنجا كه روح تعبّد در حج بيشتر است، سرّ بسيارى از مناسك با عقل عادى قابل تبيين نيست. لذا به هنگام گفتن لبيك، عرض كرد: «تعبّداً و رقّاً» نظير ذكرى كه در سجده تلاوت گفته مى شود.

پس حج يك سلسله دستوراتى دارد كه با بندگى محض و رقّيت صرف و عبوديّت تامّ هماهنگ تر است، براى اين كه آن اسرار و منافع مرموز را تبيين كنند، در روايات به صورت منافع آورده اند و گاهى هم به صورت داستان در سخنان اهل معرفت و دل آمده است. از يك سو به عنوان بيان اسرار است و از سوى ديگر به عنوان داستان مى خواهند بخشهاى اساسى حج را خوب تفهيم و تبيين كنند.

تقوا و پارسايى روح عمل است

چون محور پذيرش هر عملى تقوا و وارستگى است، خداوند متعال اساس كعبه و مناسك حج را با تقوا پى ريزى كرد. قبل از اسلام به حج و زيارت كعبه مى پرداختند و در اطراف كعبه طواف مى كردند و مناسك حج؛ نظير قربانى و مانند آن، بجا مى آوردند، اما آميخته با شرك بود. به هنگام ذبح قربانى مقدارى از گوشت آن را به ديوار كعبه مى آويختند و نيز مقدارى از خونش را بر ديوار خانه مى ماليدند. اين عبادت توحيدى را با آن شرك مشوب كرده بودند. اسلام كه آمد، فرمود:

«لَن ينال اللَّه لُحومُها ولا دِماؤها ولكن ينالهُ التّقوى منكم» (1) 55

«خداوند متعال اين قربانى را با گوشت نمى پذيرد، با خون نيز


1- - حج: 37

ص: 40

نمى پذيرد. گوشت و خون اين مذبوح به خدا نمى رسد، بلكه روحِ عمل، كه تقوا و پارسايى است به خدا مى رسد.»

بكوشيد عمل را با روح و جان انجام دهيد؛ زيرا خداوند عملى را مى پذيرد كه طيّب و پاك باشد (اليهِ يصعد الكلمُ الطّيّب والعمل الصّالح يرفعُهُ) (1) 56 ذات اقدسش جميل است و دوست دارد جمال را و نيز واحد است و دوست دارد توحيد را. و از هر عمل آميخته به شرك بيزار است.

در اين جا هم مى فرمايد: قربانى در سرزمين منا، كه بخشى از مناسك حج و زيارت است، وقتى مقبول است كه با تقوا انجام گيرد و روح عمل تقوا باشد؛ زيرا اگر عمل با تقوا نبود مقبول نيست و يا اگر همراه با تقوا بود ليكن عامل، در غير محدوده اين عمل، گرفتار نقاط ضعفى بود، گرچه عمل او مقبول است ولى قبول كامل نيست. حصرى كه در قرآن كريم آمده است؛ «انّما يتقبّل اللَّه من المتّقين» (2) 57 ناظر به اين دو نكته است:

1- اگر عملى بدون تقوا باشد اصلًا قبول نمى شود.

2- اگر عمل همراه تقوا بود ليكن عامل در غير محدوده اين عمل، گرفتار نقاط ضعف بود گرچه اين عمل مقبول است و لكن آنچنان كه بايد بالا نمى رود.

ابراهيم نمونه كامل تقواى الهى است و مناسك حج نمودار كامل پذيرش عمل است. خداوند عمل انسانى را مى پذيرد كه تمام برنامه هاى او بر پايه تقوا تنظيم شده باشد؛ «أفمن أسّس بُنيانهُ على تقوى مِنَ اللَّهِ


1- - فاطر: 10
2- - مائده: 27

ص: 41

ورِضوانٍ خير أم من أسّس بُنيانه على شفا جُرُفٍ هارٍ فانهار به فى نار جهنّم واللَّه لا يهدى القوم الظّالمين» (1) 58

خداوند عملى را مى پذيرد كه عامل آن برنامه اش را بر پايه تقوا استوار كند و مناسك حج را از اعمالى مى داند كه بر پايه تقوا است.

اگر مسأله رمى جمرات و سنگ زدن به جمره ها مطرح است. در حقيقت ديو درون و بيرون را رمى كردن و شيطان انس و جنّ را راندن است. تا انسان فرشته نشود، شيطان از حريم او بيرون نمى رود. اگر فرشته خوى شد آنگاه است كه از گزند شيطنت مصون است. زيارت كعبه براى آن است كه انسان را فرشته خوى كند. در رمى جمرات، هرگونه اوصاف پليدى را طرد كند و پاك شود. در قربانگاه بر پايه تقوا قربانى كند.

در كنار كعبه، اطراف خانه طاهرِ عتيق، كه نمودار مساوات است، طواف كند. بين صفا و مروه آنچنان سعى كند كه از صفاى الهى برخوردار باشد.

خداى تعالى سعى بين صفا و مروه را در قرآن با تعبير «طواف» آورده و آنگاه فرمود: اين سعى جزء شعائر الهى است و هر انسانى كه شعائر الهى را تعظيم كند؛ «فانّها من تقوى القلوب» (2) 59 است.

جاى تقوا دل است، همانگونه كه جاى تقوا در قربانى، روح عمل است و خداوند متعال با اين كار روح را بالا مى برد و انسان را در همه اين فرازها مى آزمايد. و اين كه دستور طواف بر اطراف كعبه را مى دهد، براى آن است كه انسان در كنارِ اين كعبه چون فرشتگان به ياد حق باشد و زمزمه


1- - توبه: 109
2- - حج: 32

ص: 42

كند. در دوران جاهليت اطراف كعبه طواف مى كردند اما عبادت آنها سوت كشيدن و كف زدن بود. قرآن فرموده است:

«ما كان صلاتهم عند البيت الّا مكاءً وتصدية» (1) 60

مشرك اگر در كنار كعبه هم به زمزمه و نماز بايستد، سوت مى كشد.

اگر تكبير بگويد، كف مى زند؛ زيرا تكبير و زمزمه شرك آلود، بيان انسانى نيست قرآن سخن آنان را كه در زمان جاهليت اطراف كعبه با اذكار شرك آلود طواف مى كردند، بيان نمى داند بلكه صفير و سوت مى داند.

در نظر قرآن، سخن انسان بيان است؛ «الرّحمن علّم القرآنَ خلق الإنسان علّمه البيان» (2) 61

معلّم خداى رحمان است و اوست كه قرآن را تعليم داد. وقتى قرآن تعليم شد، شاگردِ قرآن مى شود انسان؛ «خَلَقَ الإنسان»

و آن گاه كه فردى «انسان» شد، سخن او «بيان» است؛ «علّمه البيان»

اوّل علم قرآن است، بعد انسان شدن، و سپس بيان داشتن. بيان براى انسان و انسانيّت در پرتو قرآن است. آن كس كه از قرآن سهمى ندارد انسان نيست. آن كس كه انسان نباشد سخن او بيان نيست و آن كس كه سخن او بيان نباشد كلمات او صفير است و سوت و فرياد.

و اما پاكان، كه در اطراف كعبه طواف مى كنند، نه تنها به ياد حق سرگرمند كه به ياد خلق خدا هم مشغولند و سعادت همگان را در آنجا كه


1- - انفال: 35
2- - الرحمن: 1- 2

ص: 43

دعا مستجاب است از اللَّه مسألت مى كنند. در كنار كعبه و خانه خدا، از خدا غير خدا را نمى طلبند.

طىّ مراحل كامل اخلاص، با آشنايى به اسرار ميسّر است

در حج هر اندازه خلوص بيشتر باشد، ثواب بيشتر است و خلوص شأنى از شؤون عقل عملى است كه مسبوق به معرفت است، و معرفت از شؤون عقل نظرى است. (1) 62 شخص بايد ابتدا بفهمد، تا برابر فهم و معرفتش، اقدام خالصانه داشته باشد و بايد بداند كه در حج چه خبر است، تا حجّ را با اخلاص انجام دهد. اگر شخص اسرار حج را نداند، هر اندازه هم كه خلوص داشته باشد باز محدود است و اگر به اسرار حج آگاه باشد،


1- - حكما علم را به «حكمت عملى» و «حكمت نظرى» و عقل را به «عقل عملى» و «عقل نظرى» تقسيم كرده اند. حكمت مربوط به علوم است و عقل مربوط به قواى نفسانى. عقل نظرى، حكمت نظرى و حكمت عملى را تأمين مى كند و مسائل علم اخلاق و فقه و مانند آن را به عهده دارد؛ زيرا انسان از آن بُعد كه مى فهمد اين مسائل را طرح مى كند. عقل عملى، نيروى اجرا كننده است. عقل نظرى از بالا مدد مى گيرد و عقل عملى بر طبيعت و بدن فرمانروايى دارد. كمال عقل عملى در اين است كه تحت سلطه قرار نگيرد و كمال عقل عملى در اين است كه هميشه آنچه را كه مى داند در مادون اجرا كند تا به مراحل بالاتر برسد و اين همان است كه: «العقل ما عبد به الرحمان واكتسِبَ به الجنان» و هر جا عقل عملى نباشد سفاهت است. و كمال عقل نظرى در اين است كه تحت سلطه باشد و هميشه كمال را از مبادى عاليه بپذيرد. نفس دو جناح دارد و دو بال؛ جناح عقل نظرى و جناح عقل عملى. الف- عقل نظرى؛ درك مى كند كه چه چيزى بد است و چه چيزى خوب. چه كارى بايد انجام بشود و چه كارى بايد انجام نيابد. ب- عقل عملى؛ مى فهمد كه فلان كار خوب است بايد انجام شود و اين كه «خوب را بايد عمل كرد»، نفس با عقل عملى درك مى كند.

ص: 44

خلوص او مشروح و باز است. بنابر اين قبل از مسأله نيت و اخلاص، انس به اسرار حجّ لازم است تا آدمى اعمال صورى و ظاهرى را كه انجام مى دهد، بداند اين عمل لُبّ و مغزى دارد. وقتى اين را فهميد از ذات اقدس الهى طلب مى كند. پس بدون آشنايى به اسرار، طىّ مراحل كامل اخلاص، ميسّر نيست.

همانگونه كه همه موجودات در عالمِ طبيعت، از مخزن الهى تنزّل كرده اند، اعتباريات نيز از مخزن غيب تنزّل كرده اند. نماز، روزه و حجّ نيز همانند بيع، صلح، اجاره و ديگر موارد معاملات، خود وجود واقعى ندارند و امر اعتبارى هستند. و ليكن به يك واقعيت هايى متكى هستند و منشأ پيدايش بسيارى از واقعيتها مى باشند؛ چرا كه خيلى از واقعيات، در اعتبارِ اعتباريات سهيم هستند و امور اعتبارى هم به استناد منشأهاى واقعى شان، از مخزن غيب نازل شده اند. پس اگر كسى اين امور اعتبارى را بشناسد و عمل كند، به ريشه آنها كه همان مخزن غيب است مى رسد. اين كه در روايت آمده است: نماز، روزه، زكات، حج و ... به صورتهاى زيبايى درمى آيند و ولايت اولياى الهى از همه زيباتر جلوه مى كند، (1) 63 ناظر به همين معناست و انسان در برزخ نزولى يا برزخ صعودى با آن واقعيت ها آشنا مى شود. اوحدى از انسانها هستند قبل از اين كه نماز به اين عالم بيايد، به حقيقت آن در برزخ نزولى آگاهى دارند. و انسانهاى متوسط و عادى بعد از مرگ به حقيقت نماز و حجّ و زكات پى مى برند و مى بينند كه نماز و روزه و حجّ و ... به صورتِ يك فرشته اند و در قبر با اين فرشته ها مأنوس مى شوند.


1- - محاسن برقى، ح 432؛ بحار، ج 99، ص 20؛ بحار، ج 6، ص 236

ص: 45

اگر كسى بداند كه حقيقت و سرّ نماز فرشته است، هنگام اقامه آن، با نيت برترى وارد مى شود. و اگر انسان بداند كه حقيقت حج فرشته است و مى خواهد با ملك هم پرواز شود، با اخلاص و آگاهى بيشترى شروع به حج مى كند.

موجودات در مخزن غيب مجرّد بوده و مصون از لوثِ نقص و عيب، و معصيت و نسيان مى باشند و از اين مجردات در تعبيرات دينى، به مَلَك و فرشته ياد مى شود. مَلَك يعنى آن موجود منزّهى كه گناه نمى كند و مرگ ندارد و نقص و عيب در او نيست.

آرى اگر كسى حج واقعى بجا آورد، با فرشتگان در مصاحبت و همسفر است و فرشتگان قرين و همراه اويند. او با ملك زندگى مى كند و ملائكه با او مأنوسند.

غسل احرام؛ شستشوى گناهان

معناى غسل كردن در حال احرام- گرچه مستحب مى باشد- اين است كه: «خدايا! من آن گناهان را شستشو كردم.»

در واقع سه كار بايد انجام شود:

1- ديگر گناه نمى كنم.

2- تصميم گرفته ام كه براى هميشه مطيع باشم.

3- گناهان گذشته را شستشو و جبران مى كنم.

انسان يك وقت لباس چركين و كهنه را، كه مدّتى است پوشيده، از

ص: 46

بدن بيرون مى آورد و لباس نو و پاكيزه اى مى پوشد كه در اين جا دو كار انجام داده است. و ليكن اگر بدن را تطهير كرد و شستشو داد، كار سوّم را انجام داده است. در حج نيز مطلب چنين است كه فرموده اند: لباس كهنه و دوخته؛ يعنى لباس معصيت را از تن درآوريد و قبل از آن كه لباس احرام را بپوشيد، غسل كنيد- كه مستحب است- و گناهان گذشته را با آب توبه شستشو نماييد؛ يعنى خدايا! من ديگر گناه نمى كنم، بلكه حتّى گناهان گذشته را نيز مى خواهم شستشو نمايم. مهمّ اين نيست كه انسان از اين به بعد گناه نكند بلكه مهم آن است كه گناهان گذشته را هم ترميم كند و اثر غسل همان ترميم است.

سرّ غسل كردن آن است كه يعنى خدايا من همه آن معاصى و گناهان را در پاى توبه تو ريختم و اينك با بدن پاك و قلب پاك، جامه پاك به نام جامه طاعت در بر مى كنم.

هر انسانى كه مستطيع مى شود و به مكه مى رود چنين نيست كه به آن اسرار آشنا باشد، تنها كسانى كه از مخزن حكم با خبر باشند، از سرّ حكم آگاهند و به آن سرّ مى رسند.

بديهى است روايت مُرسَلى كه از امام سجاد- سلام اللَّه عليه- نقل كرديم كه حضرت به شبلى فرمود:

«... تو به ميقات نرفته اى، احرام نبسته اى و ...»، لسانِ نفى «كمال» است، نه نفى «صحّت»، پس اگر كسى به اسرار حج آشنا نباشد و حجّ برود، حجّ كاملى انجام نداده است.

ممكن است صحيح باشد و قضا هم نداشته باشد و در ظاهر، ذمّه اش برئ شده باشد، امّا روحش تعالى پيدا نكرده است؛ چرا كه به اسرار آگاه

ص: 47

نبوده و در هنگام عمل اسرار را قصد نكرده است.

امام سجّاد- عليه السلام- به گوشه اى از اسرار اشاره نموده و بيان فرمودند:

شما وقتى در ميقات تنظيف مى كنيد؛ در حقيقت خود را از ريا و نفاق تطهير مى نماييد. طاهر نمودن بدن، الگو و نمونه اى است از تطهير دل و قلب از ريا و نفاق.

آنگاه كه احرام مى بنديد، هرآنچه را كه خداوند متعال بر شما حرام كرده است، شما هم بر خود حرام مى كنيد و متعهد مى شويد كه در مرز حرام راه نرويد.

جامه احرام، جامه طاعت

اين كه لباس دوخته را از تن بيرون مى آورى؛ يعنى آن لباس گناه و عصيان را كه تا كنون، تار و پود آن را بافتيد و دوختيد و در بر كرديد، بيرون آورديد و گرنه چه فرقى است بين لباس دوخته و نادوخته؟! پس اينها همه سرّ حج است. البته چنين نيست كه عبادت در لباس دوخته قبول نباشد، چون انسان در طول سال در لباس دوخته نماز مى خواند و عبادت مى كند.

امّا در حج قبول نيست؛ و اين براى آن است كه مى خواهند اسرار حج را به انسان تفهيم كنند كه او روزى را هم در پيش دارد كه بايد با لباس ندوخته وارد آن روز شود و آن «روزِ مرگ» است كه كفن در بَر مى كند ودر

ص: 48

قيامت با همان كفن ظهور و حضور پيدا مى كند. چون مى خواهند اسرار قيامت را در مناسك و مراسم حج تجلّى دهند، از اين رو فرمودند: لباس ساده در بر كنيد كه هر گونه فخر برطرف شود. لباس نادوخته، يعنى لباس احرام بپوشيد تا سفر مرگ در نظرتان مجسّم شود و مسأله مردن و قيامت در حضورتان حاضر باشد.

امام سجّاد به شبلى فرمود: معناى كندن لباس دوخته شده؛ يعنى «خدايا! من ديگر لباس گناه در بر نمى كنم و از هر گناهى توبه كردم.»

تنها «گناه نكردن» مهمّ نيست، «اطاعت كردن» مهمّ است، به همين جهت، حاجى لباس احرام؛ لباس نادوخته و رنگ نگرفته و حلال و پاك و جامه طاعت بر تن مى كند.

تلبيه

لبّيك گفتن در حال احرام نيز به اين معناست كه:

«خدايا! من هر چه كه حق است، به آن گويا هستم و از هر چه كه باطل است زبانم را مى بندم.» لبيك گفتن، تطهير زبان است از هر چه كه معصيت است.

زبان قليل الجِرم و كثير الجُرم است. جِرم آن كوچك و جُرمش زياد است. گناهان فراوانى به وسيله زبان انجام مى گيرد؛ از انكار لسانى تا مسأله غيبت، تُهمت، دروغ، افترا، مسخره كردن و ....

راز لبيك گفتن اين است كه: «خدايا! از اين لحظه متعهّد مى شوم هر چه را كه طاعت تو است بر زبان جارى كنم و از هر چه كه معصيت است

ص: 49

زبانم را ببندم.»

شهادت دروغ معصيت است انسان مُحرِم و حج گزار هرگز شهادت دروغ نمى دهد، غيبت نمى كند، دروغ نمى گويد، تهمت نمى زند، كسى را با زبان مسخره نمى كند و در هنگام داد و ستد، خلاف نمى گويد. زبان زائر بيت اللَّه، زبان طاهر است.

سرّ لبيك گفتن، زبان به اطاعت گشودن و براى هميشه از معصيت بستن است، آن هم نه تنها در محدوده محور حجّ و عُمره، كه براى هميشه.

مرز حرم (1) 64 در بخشى از قسمت ها بيشتر از مرز مكّه است. ورود غير


1- - حدود حرم: حد حرم از جانب شمال مكه مسجد تنعيم است كه در راه مدينه قرار گرفته و 6148 متر تا مسجد الحرام فاصله دارد. طرف جنوب، محلّ اضاءة لبن است كه در راه يمن قرار گرفته و فاصله آن تا مسجد الحرام 5/ 12009 متر است. از جانب شرق؛ جعرانه است كه در مسير طائف قرار دارد و در فاصله 30 كيلومترى مكه است. از جانب غرب كه اندكى به جانب شمال است، قريه حديبيّه است كه در مسير راه جدّه در فاصله 48 كيلومترى واقع است. نشانه هايى در اين حدود نصب گرديده است كه حدّ حرم به وسيله آنها مشخص شده است. اين حدود را خداوند محل امن قرار داده و حتى از قطع درختان در اين محدوده نهى فرموده است. البته در مرات الحرمين، ج 1، ص 225؛ الاعلاق النفسيه، ص 57، معجم البلدان، حرف الف با ضاد. نظريه دوّم درباره حدّ حرم: از طرف شمال غربى، مسجد تنعيم و 6148 متر است. از طرف جنوب متمايل به شرق اضاءة لبن و 5/ 12009 متر است. جعرانه از طرف شرق متمايل به جنوب، عرفات و منا و مشعر است كه 18333 متر مى باشد. كه 9 مايل مى شود بعضى هم 12 مايل گفته اند. حديبيّه در طريق جدّه حدود 14 كيلومتر است. (13353 متر). از اعلام حرم تا مسجد الحرام اين متراژ را دارند. در برخى از اين حدود، نظرات ديگرى نيز هست.

ص: 50

مسلمان و مسلمان غير مُحرم به آنجا جايز نيست، مگر آن كه كسى اهل مكه باشد و مكرّر بخواهد به آن جا رفت و آمد كند يا كسى كه از مُحرم شدنش هنوز يك ماه نگذشته است و مى خواهد دوباره از مرز حرم خارج شود و به آن بازگردد. تنها چند مورد خاص است كه استثنا شده و كسى حق ندارد بدون احرام وارد مرز حرم شود.

امام سجاد- عليه السلام- به شبلى فرمود: «آيا وارد حرم شدى؟

و آنگاه كه وارد مكه شدى، كعبه را زيارت كردى؟

شبلى عرض كرد: آرى.

امام فرمود: «سرّ ورود در حرم اين است: «خدايا! من غيبت و عيبجويى احدى از ملّت اسلام را نمى كنم.»

و آنگاه كه وارد مكّه شدى بايد بگويى: «خدايا! به قصد تو آمدم نه به قصد تجارت يا شهرت و يا سياحت و تفريح و تفرّج.»

مراتب و درجات تلبيه

آنان كه به مكّه مشرف مى شوند و حج يا عمره انجام مى دهند و لبيك مى گويند، چند گروهند؛ چون ايمان درجاتى دارد و مؤمنان هم طبقات و درجاتى دارند. تلبيه هم مراتبى دارد. همه مى گويند لبيك، امّا بعضى اعلان و تقاضا و سؤال انبيا را لبيك مى گويند بعضى ديگر دعوتِ اللَّه را.

بعضى ها مى گويند: «لبّيك داعى اللَّه، لبّيك داعى اللَّه» يعنى اى كسى كه ما را به اللَّه دعوت كرده اى، ما لبيك گفتيم و اجابت كرديم و آمديم. اين ها

ص: 51

همان گروه اول؛ يعنى متوسّطين از زائران بيت خدا هستند و كسانى هستند كه دعوت ابراهيم خليل را اجابت مى كنند. ابراهيم خليل- سلام اللَّه عليه- مردم را به زيارت بيت اللَّه دعوت كرد نه به غير آن.

فرمود: «وأذِّن فى النّاس بالحجّ يأتوك رجالًا وعلى كلّ ضامرٍ يأتين من كلّ فجٍّ عميق.» (1) 65 «اذان»، اعلام عمومى كردن است بصورت عَلَن و آشكار.

اين عده سخنان ابراهيم خليل را مى شنوند و همان را جواب مى دهند و مى گويند: «لبّيك داعى اللَّه، لبّيك داعى اللَّه»

فراتر از گروه اوّل، گروه دوم هستند كه دعوت «اللَّه» را مى شنوند و به آن پاسخ مى گويند.

ذات اقدسِ اله در قرآن كريم فرمود:

«وللَّهِ على النّاس حِجُّ البَيْتِ من استطاع اليه سبيلا» (2) 66؛

«از طرف خداوند بر بندگانِ مستطيع، حجّ واجب است» مستطيع، نه يعنى كسى كه مالك و مال دار باشد. مستطيع؛ يعنى كسى كه بتواند اين سفر را به صورت عادى طىّ كند و بعد هم مشكلى نداشته باشد، خواه مال داشته باشد، خواه به عنوان خدمات يا ميهمان و يا بذلى باشد و امثال آن.

انسان مستطيع بايد دعوت خدا را لبيك بگويد. اين زائر بيت اللَّه كه جزء اوحدىّ از مردان با ايمان است، به خدا پاسخ مثبت مى دهد و مى گويد:

«لبيك ذا المعارج لبيك داعياً الى دارالسلام لبيك مرهوباً مرغوباً اليك لبّيك لا معبود سواك لبّيك.»


1- - حج: 27
2- - آل عمران: 97

ص: 52

اين تلبيه ها نشان مى دهد كه زائر بيت اللَّه جواب «خدا» را مى دهد نه جواب «خليل خدا» را، گرچه جواب خليل خدا هم جواب خداست. و گرچه جواب خدا بدون جواب خليل خدا نيست. امّا اين شهود عارف زائر بيت اللَّه است كه فرق مى كند. تلبيه ها هم يكسان نيست گرچه ممكن است كسى بگويد: «لبّيك ذا المعارج لبّيك» و لكن در حقيقت به «واذّن فى الناس بالحجّ» لبيك مى گويد و دعوت خليل را لبيك مى گويد نه دعوت جليل را؛ چون هر اندازه كه انسان در همان مرحله اوّل پاسخ داده باشد به همان اندازه در مقام ظاهر هم لبيك مى گويد. انسانها دوبار لبيك مى گويند و اين دو لبيك در طولِ هم هستند و همواره اين دو بار محفوظ است. يك قضيه تاريخى و قضيّة فى واقعه نيست كه گذشته باشد.

در قرآن كريم آمده است:

«واذ أخذ ربّك من بنى آدم من ظهورهم ذُريّتهم و أشهدهم على أنفسهم ألستُ بربّكم قالوا بلى» (1) 67

خداوند به رسول خود فرمود: گرچه اين آيه شريفه، مخاطب پيامبر خدا است و لكن در حقيقت همه انسانها را خطاب قرار داده است كه: به ياد آوريد آن صحنه ميثاق گيرى را كه ما از شما تعهد گرفتيم و حقيقت خودتان را به شما نشان داديم. شما ربوبيّت ما را فهميديد و عبوديّت خود را هم مشاهده كرديد و گفتيد: «بَلى». در جواب خدا كه فرمود: «آيا من ربّ شما نيستم؟» گفتيد: «آرى ربّ ما هستى.»

اين يك صحنه بود كه خداوند بندگان را به مشاهده آن كشيد وصحنه


1- - اعراف: 172

ص: 53

دوّم زمانى بود كه ابراهيم خليل- سلام اللَّه عليه- از طرف ذات اقدس اله مأمور شد تا اعلان حج كند و به مردم دستور داد كه به حج بياييد ابراهيم- سلام اللَّه عليه- بالاى كوه ابوقبيس رفته، دستور پروردگار را اعلام كرد كه:

«از هر راهى كه هست، به زيارت بيت خدا مشرف شويد.» مرد و زنِ جهان بشريت كه در اصلاب پدرانشان بودند، همگى لبّيك گفتند. اين صحنه لبيك گويى به دعوت خليل، مشابه صحنه لبيك گويى دعوت خداوند متعال است در جريان عالم ذرّ و ذرّيه. همانطورى كه آن صحنه الآن هم هست، صحنه تلبيه دعوت خليل حقّ نيز الآن هست. اينها كه قضيّه تاريخى نيستند، چون سخن از ذرّات ريز و صلب و رَحِم نيست، سخن از فطرت و روح است.

در حقيقت ارواح بشر و فطرت هاى آنها پاسخ مثبت دادند هم به دعوت خدا و هم به دعوت خليل خدا. آنها كه در دعوت خليل خدا، خليل را ديدند، در هنگام لبيك هم مى گويند: «لبّيك داعى اللَّه، لبّيك داعى اللَّه» و آنان كه در هنگام تلبيه به اعلان حضرت خليل، صاحب اصلى وذات اقدس اله را مشاهده كردند، در هنگام تلبيه مى گويند: «لبّيك ذا المعارج لبّيك لبّيك مرهوباً مرعوباً اليك لبّيك، لبّيك لا معبود سواك لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك» (1) 68 و مانند آن.

اين دو نوع پاسخ دادن، دو نوع آگاهى داشتن و عبادت كردن، در بسيارى از مسائل دينى مطرح است؛ مثلًا افراد عادى كه قرآن را تلاوت مى كنند، براى آنها مطرح نيست كه اين سخنان را از چه كسى مى شنوند. امّا


1- - مستدرك، ج 9، حديث 10618 و 10603؛ فروع كافى؛ ج 4، ص 214

ص: 54

مؤمنانى كه اهل معنا و اهل دل هستند، قرآن را طورى قرائت مى كنند كه گويا دارند از وجود مبارك پيامبر- ص- اين كلمات را تلقّى مى كنند.

و گويى دارند از خود پيامبر مى شنوند.

آنها كه اوحدىّ از اهل قرائت و معرفت هستند بگونه اى قرآن را قرائت مى كنند كه گويا دارند از خدا مى شنوند. درباره امامان شيعه- عليهم السلام- وارد شده است كه آن بزرگواران هنگام نماز وقتى حمد را قرائت مى كردند، بعضى از كلمات را آنقدر تكرار مى كردند كه گويا از خود خدا مى شنوند! (1) 69 در آيه شريفه «وان أحدٌ من المشركين استجارك فأجرهُ حتى يسمع كلام اللَّه» (2) 70 نيز اين دو مطلب هست. بعضى كه در محضر رسول خدا- ص- قرار مى گرفتند، قرائت پيامبر را طورى مى شنيدند كه گويا از خداوند متعال تلقى مى كنند و مى شنوند چون اين كتاب براى همه نازل شده است. منتهى كسى كه مستقيماً دريافت كرد و گيرنده وحى است، شخص پيامبر است و لا غير.

«أنزلناه اليك الذِّكر لتبيّن لِلنّاسِ ما نُزِّلَ الَيْهم ...» (3) 71 قرآن كريم هم «انزال» به طرف پيامبر است و هم «تنزيل» به طرف مردم. براى مردم هم نازل شده است و مردم هم گيرندگان كلام خدا هستند. منتهى به وساطت رسول گرامى خدا. بنابر اين گروهى مى توانند به جايى برسند كه هنگام تلاوت قرآن كريم به گونه اى باشند كه گويا اين كلمات را از ذات اقدس اله استماع


1- - اصول كافى، كتاب فضل القرآن، ج 2، ص 602
2- - توبه: 6
3- - نحل: 44

ص: 55

مى كنند. در مسأله تلقّى سلام هم همينطور است، ذات اقدس اله بر مؤمنان صلوات و سلام دارد كه:

«هو الذى يُصلّى عليكم و ملائكتهُ ليخرجكُم مِنَ الظُّلمات الى النُّور» (1) 72

«سلامٌ على موسى و هارون» (2) 73

«سلامٌ على نوحٍ فى العالمين»، (3) 74 اين سلام مخصوص حضرت نوح است؛ زيرا در سراسر قرآن اين تعبير فقط يك جا آمده است، آن هم درباره نوح و اين بخاطر تحمل ده قرن رنج و زحمت در راه تبليغ الهى است. درباره انسانهاى ديگر، كلمه «فى العالمين» ندارد.

خداوند به دنبال سلام بر انبيا فرموده است: «انّا كذلك نجزى المحسنين» (4) 75؛ «ما اينچنين مؤمنان و محسنين را پاداش مى دهيم» يعنى اين كه سلام خداوند بر مؤمنان نيز شامل است.

سلام خدا هم فعل خدا است چون خود او سلام است. و سلام يكى از اسماى حسنى و اسماى فعلى حق تعالى است (5) 76 و انسانها را به دارالسلام (6) 77 دعوت مى كند؛ يعنى به دار و خانه خود دعوت مى كند و همين سلامت را هم به عنوان فيض، نصيب بندگان صالح قرار مى دهد. پس خداوند بر مؤمنان هم صلوات مى فرستد و هم سلام، و كسانى كه اين


1- - احزاب: 43
2- - صافات: 120
3- - صافات: 79
4- - صافات: 80
5- - حشر: 23
6- - يونس: 25

ص: 56

سلام را تلقّى مى كنند، گاهى از فرشته تلقّى مى كنند و گاهى از پيامبر خدا- ص-. و اوحدى از انسانها هم از ذات اقدس اله تلقّى مى كنند.

«واذا جاءَك الَّذين يؤمنون بآياتنا فَقُلْ سلامٌ عليكم» (1) 78

يعنى وقتى مؤمنان در محضر و مكتب تو بار يافتند تا معارف الهى را بشنوند و ياد بگيرند، بگو «سلام عليكم.»

وقتى مؤمنان در محضر حضرت براى خطابه و مانند آن حضور مى يافتند، حضرت به آنان سلام مى كردند و چون سخن رسول خدا- ص- جز وحى نبود طبعاً به دستور خداوند متعال اين سلام را به مؤمنان ابلاغ كرده اند.

مؤمنان دو دسته اند؛ عدّه اى از آنان سلام را از خود پيامبر تلقّى مى كردند و تحويل مى گرفتند و عدّه اى ديگر از ذات اقدس اله.

تلبيه هم همينطور است؛ حاجيان و معتمران كه لبيك گو هستند، گاهى دعوت خدا را لبيك مى گويند و گاهى دعوت خليل حق را.

وقتى زائر به بارگاه پروردگار بار مى يابد، هر مشكلى كه دارد، چون درست لبيك گويد، مشكل او برطرف مى شود و برمى گردد. اين ها را به عنوان سرّ گفته اند و در كنار اين اسرار، داستانهايى هم هست كه آن داستانها ولو در اصل واقعيت نداشته باشد و قضيه خارجى در كار نباشد و لكن روح او حق است.

گويند كه صاحب دل و اهل معرفتى با لباس ژنده و چركين به حضور


1- - انعام: 54

ص: 57

صاحب مقامى بار يافت، به او گفتند با اين لباس چركين به پيشگاه صاحب مقام رفتن عيب است او در جواب گفت: با لباس چركين به پيش صاحب مقام رفتن عيب نيست لكن با همان لباس چركين از حضور صاحب مقام برگشتن ننگ است؛ يعنى انسان وقتى چيزى ندارد به حضور صاحب مقام مى رسد. در آن هنگام اگر صاحب مقام او را لايق ندانست و ردّ كرد و چيزى به او نداد براى او ننگ و عيب است و اگر او انسان شايسته اى باشد صاحب مقام او را مى پذيرد و به او انعام مى دهد و هديه و عطيه مى بخشد و ... اين صاحب دل با اين داستان و ماجرا گفت: با گناه به سوى خدا رفتن و دست پر از گناه را به طرف خداوند متعال دراز كردن ننگ نيست به دست پر از گناه از پيش خدا بازگشتن ننگ است! اگر خداوند متعال نپذيرد و گناهان را نبخشد، انسان آلوده مى رود و آلوده باز مى گردد.

اين يك داستان است و ليكن واقعيتى را به همراه دارد.

*** و نيز گفته اند از صاحب دلى كه به حضور صاحب مقامى رسيده بود، پرسيدند: (1) 79 چه آورده اى؟ گفت: وقتى كسى به حضور صاحب مقام مى رود از او سؤال نمى كنند «چه آورده اى»، بلكه از او مى پرسند «چه مى خواهى» من اگر داشتم كه اين جا نمى آمدم؛ يعنى انسان وقتى به بارگاه خدا مى رود، نمى تواند بگويد: من عمرى زحمت كشيدم، عالِم شدم، مبلِّغ شدم، معلّم و راهنماى مردم شدم، يا مالى فراهم كردم و در راه خدمت به جامعه مصرف كردم و ... چون همه اينها عطيّه او است؛ «ما بكم من نعمةٍ فَمِنَ اللَّه» (2) 80


1- - قاضى سعيد قمى، اسرار عبادات، ص 234
2- - نحل: 53

ص: 58

پس هيچكس نمى تواند بگويد كه من با كوله بارى از فضيلت و هنر به پيشگاه خدا رفتم، اينها كه مال او است، خود انسان چه دارد، دو دست تهى دارد و بس. هيچكس به درگاه حق با دست پُر نمى رود لذا به هيچكس نمى گويند چه آورده اى؟ به همه مى گويند چه مى خواهيد؟

زيارت بيت اللَّه الحرام، به عنوان ضيافت و ميهماندارى است، (1) 81 ما بايد اين مطلب را بدانيم كه هيچگاه كار خيرى را كه از ما صادر مى شود به حساب خودمان نگذاريم و بگوييم: «خدايا! ما اين مقدار كارهاى خير كرديم اينها همه مال تو است. وقتى به خانه او مى رسيم، مى گوييم: «الحرم حرمُك، البلد بلدك، البيت بيتك، وأنا عبدك.» (2) 82

امام سجّاد- سلام اللَّه عليه- هم عرض مى كند:

«سيدى عبدك ببابك اقامته الخصاصة بين يديك، يقرع باب احسانك بدعائه، فلا تعرض بوجهك الكريم عنّى» (3) 83

خدايا! فقر و تنگدستى مرا به اين جا آورده است. ما چيزى نياورده ايم، آمده ايم چيزى ببريم.

اگر كسى به اعتماد اعمال خود به زيارت خانه خدا برود ضرر كرده است، چون مال خدا را مال خود پنداشته و خيرات و توفيقات و نعمات الهى را از آنِ خود دانسته است. توفيقاتى كه بايد خداوند متعال را به خاطر


1- - بحار، ج 96، ص 34
2- - آداب الحرمين، ص 162
3- - دعاى ابو حمزه ثمالى.

ص: 59

عنايت كردن آن ستايش كرد.

آن اسرار از يك سو و اين داستانها از سوى ديگر براى آن است كه منافع و فوايد و راز و رمز اين مناسك حج را بازگو كنيم.

رهبانيّت ممدوح

يكى از مناسك حج، مسأله لبيك گفتن است كه احرام با اين تلبيه منعقد مى گردد. بعد از احرام مستحب است مُحرِم اين لبيك ها را ادامه دهد تا آن محدوده هايى كه خانه هاى مكّه پيدا شود. اين لبيك گفتن كه انسان در هر فراز و نشيبى و در هر اوج و حضيضى بر زبان مى راند براى آن است كه در هر آنى، آن عهد را تجديد كند.

رسول خدا- صلّى اللَّه عليه وآله وسلّم- فرمودند: اگر در امتهاى گذشته رهبانيت راه يافت، رهبانيت امّت من جهاد در راه خدا و تكبير در هر بلندى و اوج است. «تكبير در هر بلندى»، ناظر به همين تلبيه (لبّيك أَللّهمّ لبّيك ...) است كه زائران بيت خدا به هر جاى بلندى كه مى رسند، آن را فرياد مى كنند. اين به صورت يك رهبانيت است. راهب كسى است كه از خدا بهراسد و ذات اقدس اله ما را به رهبانيّت محمود و ممدوح فرا خواند و فرمود: «وايّاى فارهبون» (1) 84 از جهنم ترسيدن هنر نيست از ذات اقدس اله هراسناك بودن هنر است كه اين خوف خوف عقلى و حريم گرفتن است و از اين جهت مى گويند فلان شخص محترم است؛ يعنى بايد در حضور او حريم گرفت و نبايد به او نزديك شد تا مبادا ادب ترك شود.

درباره ذات اقدس اله بايد حريم بگيريم چرا كه او همواره و در همه


1- - بقره: 40

ص: 60

حالات با ما است (وهوَ معكم أينما كُنتم). (1) 85

منظور از اين حريم گرفتن و حرمت نگهداشتن، فاصله زمانى يا مكانى نيست؛ چون هر جا باشيم او با ما است. درباره استاد مى شود گفت فلان استاد را احترام كنيد؛ يعنى حريم بگيريد وقتى استاد جايى نشسته است، شما يك مقدار پايين تر بنشينيد. كنار استاد يا بالاتر از او ننشينيد. اين را مى گويند احترام كردن؛ يعنى حريم گرفتن ليكن اينگونه احترام نمودن درباره ذات اقدس اله فرض ندارد كه ما بگوييم: به خدا احترام كنيد و حريم بگيريد و جاى معيّن در زمان معيّن ننشينيد و ... چون خدا با همه در همه شرايط بدون امتزاج حضور و ظهور دارد.

پس حريم گيرى و احترام خداوند يك احترام و حريم گيرى اعتقادى است؛ يعنى انسان بايد در پيشگاه حق آنقدر كُرنِش كند كه غير او را نبيند و به غير او تكيه نكند و به غير او دل نبندد. و بگويد: «لبيك ...»؛ يعنى من آمدم به حضور تو. اين است راهب خدا. «وايّاى فارهبون» يعنى اين.

و حجّى كه به عنوان رهبانيّت محمود و ممدوح تشريع و عنوان شده، همين خواهد بود. (2) 86 انسان مُحرِم در بسيارى از اين مراسم و مناسك مى گويد: «لبيك». اصل بستنِ حجّ و عمره بصورت احرام با لبيك آغاز مى شود و بعد هم تكرار مى گردد. و از اين رو است كه رسول خدا- ص- عرض كرد: «لبّيك بحجّةٍ حقّاً تعبّداً ورِقّاً».


1- - حديد: 4
2- - در روايات ما جهاد و حج عنوان شده است براى رهبانيت. محجه البيضاء، ج 2، ص 197. سفينةالبحار، ج 1، ص 540؛ نهايه ابن اثير، ج 2، ص 113

ص: 61

محرّمات احرام

در حال احرام بعضى از امور بر انسان حرام است (1) 87 و حرمت موقّت دارد كه بعد از احرام حلال مى شود؛ نظير كندن مو، نگاه كردن به آينه، كشتن حيوان، صيد كردن و مانند آن. اما بعضى از امور از معاصى است، و مطلقا حرام است.

حضرت فرمود: هنگام بستنِ احرام، نظرتان اين باشد كه هر چه را خداوند متعال حرام كرده، بر خود تحريم كنيد. فقط اختصاص به محرماتِ حال احرام نداشته باشد. تصميم بگيريد كه دست به سوى هيچ گناهى دراز نكنيد؛ زيرا كسى كه در ميقات احرام مى بندد، سخنش اين است كه خدايا! متعهّد مى شوم از همه محرمات دورى بجويم و براى هميشه آنها را ترك كنم و هرگز دست به سوى آنها دراز نكنم و پا به سوى آنها نكشانم.

احرام داراى سه عمل است و سه جزء دارد:

1- پوشيدن دو لباس.

2- قصد حج يا عمره كردن.


1- - معروف بين فقها اين است كه محرمات احرام 24 عدد است 1- شكار صحرايى، 2- جماع كردن 3- عقد كردن زن، 4- استمنا، 5- استعمال مواد خوشبو و معطر، 6- پوشيدن لباس دوخته، 7- سرمه كشيدن، 8- نگاه كردن در آينه، 9- پوشانيدن تمام روى پا، 10- فسوق، 11- جدال 12- كشتن جانوران ساكن در بدن، 13- انگشتر به دست كردن براى زينت، 14- پوشيدن زيور براى زن، 15- روغن ماليدن به بدن، 16- ازاله مو از بدن خود يا ديگرى، 17- پوشاندن سر براى مردان، 18- پوشاندن زن روى خود را، 19- سايه قرار دادن مرد بالاى سر خود، 20- بيرون آوردن خون از بدن، 21- گرفتن ناخن، 22- كندن دندان، 23- كندن درخت يا گياهى كه در حرم روييده باشد، 24- سلاح در برداشتن.

ص: 62

3- لبيك گفتن.

پس دو لباس احرام را مى پوشد، قصد حج يا احرام مى كند، آنگاه لبيك مى گويد و احرام با اين سه عمل محقق مى شود. و سرّ اين عمل آن است كه مُحرِم مى گويد: خدايا! من از آنچه غير تو است گُسَستم و تنها به تو پيوستم. اول گسستن از غير خدا و بعد پيوستن به لطف حق.

اگر كسى هنگام احرام بستن، از قلب نگذراند كه: «خدايا! من از آنچه كه غير تو است دست شستم و فقط به ولاى تو پيوستم»، در حقيقت ميقات نرفته و احرام نبسته است.

قبل از احرام در ميقات، خواندن نماز مستحب است، گر چه برخى از مشايخ و علما نظر به احتياط وجوبى مى دهند، ليكن نوعاً فتوا به استحباب داده اند.

امام- عليه السلام- فرمود: نمازى كه در ميقات خوانده مى شود به اين معنا است كه: «خدايا! من به وسيله بهترين عبادت ها، كه همان ستون دين باشد، به تو مقرّب شدم.

اشواط سبعه

اشواط هفتگانه دور اين كلمات چهارگانه است. نماز بعد از طواف نيز دور همين چهار كلمه است. سعى بين صفا و مروه هم بعد از طواف دور همين چهار كلمه است. وقوف زائران در عرفات، مشعر و منا هم براى بار يافتن به حرمِ امن همين چهار كلمه است و روح اين چهار كلمه هم در حقيقت يك واقعيّت بيش نيست.

ص: 63

حجرالأسود

درباره حجرالاسود فضيلت هاى فراوانى رسيده است و شايسته است كسانى كه طواف واجب انجام مى دهند (1) 88 در استلام و بوسيدن حجرالاسود حق تقدم داشته باشند و كسانى كه طواف مستحبى انجام مى دهند مزاحم آنان نشوند. و از سنّتهاى طواف اين است كه دست طواف كننده به حجر برسد.

وقتى امام سجاد- عليه السلام- به شبلى فرمود: شبلى! آيا دست تو به حجرالاسود رسيد يا نه، صيحه اى زد كه نزديك بود مَدهوش شود! سپس فرمود: مى دانى اين حجراسود چيست؟! اين يمين اللَّه ودست خدا در زمين است. گرچه خداوند متعال «كِلتا يَدَيْهِ يَمِين» (2) 89 است و دستى به گونه انسانها ندارد، تا دست راست و چپ داشته باشد. او منزّه از جسم و جسمانيّات است بلكه اين تشبيه معقول به محسوس و تمثّل و تنزّل معقولى است به صورت محسوس، كه گفته شده: انسان با دست خدا تماس گرفته است و حجرالاسود دست خدا است در روى زمين و الّا ذات اقدس الهى جسم و ديدنى نيست. او مجرّد محض و هستى صِرف است و ليكن براى اين كه در نشأه طبيعت و حسّ، الگويى داشته باشد، كعبه اى ساخت و در ركن مخصوص، سنگ خاصى بدستورش به عنوان «يمين اللَّه فى ارضه» قرار گرفت. و معنا و سرّ دست زدن به حجر اسود اين است كه:

«خدايا! من تعهّد كردم و با تو پيمان بستم كه ديگر دست به گناه دراز نكنم» ربا ندهم و نگيرم، رشوه ندهم و نگيرم، امضاى باطل نكنم و ...


1- - صهباى صفا، آيةاللَّه جوادى آملى به ص 122 رجوع شود.
2- - بحار الانوار، ج 99، ص 228؛ صحيح مسلم، اماره، 18

ص: 64

و سرّ اين كه متشرّعين اصرار دارند استلام حجر كنند، آن است كه مى خواهند اين تعهّد را امضا كنند و اين پيمان را ببندند.

آن همه اصرار و بيان بر استلام، از سوى ائمه- عليهم السلام- به جهت رازى است كه در استلام نهفته است و آن اين كه:

خدايا! دستم به دست تو رسيد، هرگز دست به بيگانه نمى دهم. اگر كسى مسؤول سياسى مملكت بود و موفّق شد حجر اسود را استلام كند، ديگر نه به شرق دست سياسى مى دهد و نه به غرب. او دستش را در دست سياست بازان نمى گذارد.

حَجَر و مقام

زائر بيت اللَّه آنگاه كه در برابر درِ كعبه مى ايستد، در سمت چپ او حجرالأسود و سمت راستش مقام ابراهيم قرار دارد و ليكن وقتى دقيق مى شود متوجه مى گردد كه حجرالأسود سمت راست خانه خداست و مقام ابراهيم سمت چپش و سرّ اين آن است كه مقام رسول خدا- ص- به منزله يمين و سمت راست است و مقام خليل خدا به منزله سمت چپ.

روبروى درب كعبه كه ايستاده است اين دعا را مى خواند: «البيت بيتك وأنا ضيفك وأنا عبدك و ...»

مقام ابراهيم

امام- عليه السلام- به شبلى فرمود:

ص: 65

«معناى خلف مقام ايستادن و نماز در پشت مقام ابراهيمى خواندن را فهميدى، و انجام دادى؟»

شبلى عرض كرد: نماز خواندم امّا نيت هايى را كه شما مى فرماييد نداشتم.

فرمود: تو اصلًا طواف نكرده اى و به مقام ابراهيم نرفته اى، چون عمل تو بدون سرّ و روح بوده است.

قرآن فرمود: بعد از طواف، كنار مقام ابراهيم برويد و از آنجا محلّى را براى نماز برگزينيد؛ «واتَّخِذوا من مقام ابراهيم مصلّى» (1) 90، در پشت مقام ابراهيم نماز بخوانيد و آنجا را به عنوان مصلّى انتخاب كنيد.

در روايات، سخن از خلف مقام ابراهيم است و ليكن تعبير قرآن كريم است كه: آن محدوده را به عنوان محلّ نماز انتخاب كنيد. سرّ اين قيام و اتّخاذ مكانى در مقام ابراهيم، اين است كه:

«خدايا! در جايى كه ابراهيم- عليه السلام- ايستاده است، من ايستادم»؛ و اين دو حكم دارد: 1- حكم ظاهرى 2- حكم باطنى. و آن باطن، سرّ اين ظاهر است. ظاهر اين است: طواف كننده در مكانى كه حضرت ابراهيم ايستاد بايستد و دو ركعت نماز بخواند. و امّا باطنش آن است كه مكانت را دريابد و در آن مكانت مستقرّ شود و نمازى چون نماز ابراهيم بخواند. پس دو مطلب هست؛ يكى مربوط به مناسك حجّ است و ديگرى مربوط به اسرار حج.

آرى، وقتى انسان به مقام ابراهيم مى رسد؛ يعنى خدايا! من به جايگاه


1- - بقره: 125

ص: 66

ابراهيم خليل پا گذاشتم. همانگونه كه خليل گفت: «انى وجّهتُ وجهى لَلّذى فطر السموات و الأرض حنيفاً و ما أنا من المشركين.» (1) 91 من هم خليل گونه و ابراهيم گونه به هر طاعتى روى مى آورم و از هر معصيتى رو بر مى گردانم. كسى كه در حال نماز خضوع، خشوع و خلوص ندارد، بجاى ابراهيم نَايستاده است.

بر راهيان آن ديار مقدس است كه وقتى كعبه را طواف مى كنند، لحظه به لحظه و قدم به قدمِ آن مواقف را گرامى بدارند؛ چرا كه در آنجا انبيا و اوليا گام نهاده اند.

كسانى كه با اسرار حج آشنا نيستند و معلوم نيست كه با چه مالى به مكّه مى روند و در آنجا با چه مقالى سخن مى گويند، اينها اطراف كعبه اى مى گردند كه مشركين هم آن را زياد طواف كرده اند، كه نماز آنها عند البيت «مكاءاً و تصدية» بوده است؛ (و ما كان صلوتهم عند البيت الّا مُكاءاً و تصديةً.) (2) 92 افراد تبهكار هم دور اين كعبه بسيار گشته اند. آنگاه كه اين كعبه بتكده بود، بت پرستان هم زياد دور اين كعبه مى گشتند. در دوران جاهليت نيز دور اين كعبه را تعداد بسيارى گشته اند. تنها كسانى كه با اسرار حجّ آشنايند، مى بينند كه بجاى انبيا و ائمه- عليهم السلام- گام نهاده اند كه اينان مخلصين هستند و وسوسه هاى شيطان در آنها اثر نمى كند. (3) 93 خاطرات شيطانى در صحنه هاى نفس آنها راه پيدا نمى كند.

دسيسه هاى بيگانگان نيز در مرزهاى فكرى آنان نفوذ ندارد.


1- - انعام: 79
2- - انفال: 35
3- - حجر: 40

ص: 67

شبلى و امثال او، از كسانى بوده اند كه به مناسك و احكام حج آشنايى داشته و به آن عمل كرده اند ليكن زيارت بى روح، مثل ترك زيارت است.

حِجر اسماعيل

حجر اسماعيل، قبله نيست ولى مطاف است. هاجر- سلام اللَّه عليها- و بسيارى از انبيا- عليهم السلام- در آنجا دفن شده اند و به احترام قبر هاجر و انبيا، حجر اسماعيل مطاف قرار داده شده است. (1) 94

اركان كعبه

در باب اركان كعبه، بايد گفت كه ركن اوّل حجرالاسود است، بعد وقتى به طرف حِجر اسماعيل مى آيى ركن شامى است، سپس ركن مغربى است. ركن ديگر شمالى است. پس كعبه در مجموع داراى چهار ركن است. زائر بيت اللَّه اگر روبروى كعبه بايستد دست چپ او به طرف حجرالاسود است و در حقيقت حجرالاسود يمين و دست راست كعبه است. قسمت راست كعبه دو ركن دارد: 1- ركن حجرالاسود 2- ركن يمانى دست چپ كعبه هم دو ركن دارد: 1- ركن شامى 2- ركن مغربى.

بين ركن مغربى و ركن يمانى، پشت سر درب كعبه، مستجار است كه در آنجا گويا زائر به دامان خدا مى چسبد و به دامان لطف اله متمسّك مى شود.

اين گونه از مراسم، هر لحظه اش مسأله اى است كه انسان با دعاهاى مخصوص، آن مسائل را بازگو مى كند.


1- - بحار الانوار، ج 12، ص 117- 79

ص: 68

آب زمزم، جام طاعت

مستحب است انسان بعد از طواف و نماز آن، كنار چاه زمزم برود و مقدارى از آب آن بنوشد، مقدارى هم بر سر و روى خود بريزد و به آن تبرّك جويد. (1) 95 رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله و سلّم- زمانى كه در مكّه بودند، شخصاً از آب زمزم استفاده مى كردند و وقتى هم كه در مدينه حضور داشتند زائرانى كه از مكه برمى گشتند، آب زمزم را براى آن حضرت هديه مى آوردند و وجود مبارك رسول خدا- ص- آن را به عنوان هديه قبول مى كردند. (2) 96 آب زمزم آبى است كه به بركت دودمان ابراهيم خليل جوشيد و هنوز هم بعد از چند هزار سال مى جوشد، با آن كه مكّه معظمه، سرزمين برف و باران فراوان نيست. گر چه چاهها و قنات هاى ديگرى افزوده شده، ليكن آب زمزم بعد از چند هزار سال همچنان مى جوشد و شايسته است كه زائر خانه خدا بعد از طواف و نماز طواف مُشرِف بر زمزم شود و مقدارى از آب آن را بنوشد.

امام سجاد از شبلى پرسيد: «آيا اشراف بر آب زمزم پيدا كردى و مقدارى از آب زمزم نوشيدى؟ در هنگام اشراف و نوشيدن و هنگامى كه بالاى آن چاه آمدى به اين قصد بودى كه خدايا هر چه طاعت تو است پذيرفتم و هر چه معصيت است ترك كردم؟


1- - شهيد اول، لمعه، كتاب الحج، القول فى السعى و التقصير.
2- - وسائل الشيعه، ج 9، ص 512- 480؛ وافى، ج 12، ص 79

ص: 69

شبلى جواب داد: نه.

حضرت فرمود: پس تو اشراف پيدا نكرده اى.

زائر بيت اللَّه كه به اسرار حجّ آگاه است وقتى آب زمزم را بر سر و سينه يا در كام خود مى ريزد، درك مى كند كه «خدايا! من جام طاعت نوشيدم و جام معصيت را ترك كردم.»

صفا و مروه

صفا را صفا گفته اند براى اين كه از وصف انبيا، بخصوص آدم- عليه السلام- بهره اى بُرد. در قرآن هم فرموده است:

«انّ اللَّه اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين» (1) 97 آنان مصطفاى پروردگارند و چون وجود مبارك آدم روى كوه صفا، برابر بيت ايستاد، از مصطفى بودن آدم، اين كوه صفا شد. و اگر كسى از اين كوه صفا بگيرد مصطفاى خداى متعال است. آرى خداوند گروهى را برمى گزيند؛ «انَّ اللَّه يصطفي من الملائكة رُسُلًا ومن الناس ان اللَّه سميع بصير.» (2) 98

حوّا- عليها سلام- كه مرأه بود، در كوه مروه قرار گرفت، از اين رو آن را «مروه» خوانده اند.

امام سجاد- عليه السلام- خطاب به شبلى فرمود: آيا بين صفا و مروه سعى كردى؟


1- - آل عمران: 23
2- - حج: 75

ص: 70

شبلى عرض كرد: آرى.

فرمود: هنگام سعى بين صفا و مروه، فلان معنا را درك كردى؟

عرض كرد: نه.

فرمود: پس تو سعى بين صفا و مروه انجام نداده اى.

اسرار فراوانى در صفا و مروه وجود دارد و در قرآن كريم هم سعى بين صفا و مروه و خود صفا و مروه، جزء شعائر الهى بشمار آمده است؛ «انّ الصفا و المروة من شعائر اللَّه، فمن حجّ البيت أو اعتمر فلا جناح عليه أن يطوّف بهما ومن تطوّع خيراً فان اللَّه شاكر عليم» (1) 99 از صفا و مروه به نوبه خود، به عنوان طواف تعبير شده و از شعائر الهى بشمار آمده است.

به فرموده حضرت، معناى سعى اين است كه انسان از معصيت به اطاعت فرار مى كند و فرار الى اللَّه در سعى بين صفا و مروه بطور بارز ظهور مى كند. هروله و دويدن بين صفا و مروه، از گناه به سوى اطاعت و از غير به حق دويدن است.

بعد فرمود: آيا مى دانى معناى تردّد بين دو كوه صفا و مروه چيست؟

يعنى خدايا! من بين خوف و رجا به سر مى برم، نه خوف محض دارم و نه رجاء محض. نه آنچنان است كه فقط بترسم و هيچ اميد نداشته باشم و نه آنچنان است كه همه اميد باشد و هيچ ترس نباشد. اين تردّد بين صفا و مروه همان تردد بين خوف و رجاء است. مؤمن و مسلمان تا زنده است بين خوف و رجاء بسر مى برد؛ خوف دارد از كارهاى خود و اميد دارد به لطف حقّ.


1- - بقره: 158

ص: 71

خداوند متعال در قرآن كريم آنجا كه مردان الهى را- كه عالم با عمل هستند- مى ستايد، مى فرمايد:

«أمّن هو قانت آناء الليل ساجداً و قائماً يحذر الآخرة و يرجوا رحمة ربه، قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون» (1) 100

مردان الهى كه علم هاى آموزنده دارند، از پايان كار خود هراسانند وبه لطف حق اميدوار. از خدا نمى ترسند چون خداوند متعال جمال محض است و جمال محض و ارحم الراحمين صِرف، ترسى ندارد. بلكه آنان از پايان كان خود مى ترسند. خداوند متعال محبوب است نه مهروب.

مؤمن هميشه بين خوف و رجاء زندگى مى كند و تا زنده است، در اواسط عمر مى كوشد كه خوفش مقدارى بيشتر باشد و در اواخر عمر سعيش بر اين است كه اميدش بيش از رجاء باشد.

در هر صورت، همواره بين خوف و رجاء بسر مى برد و اين سرّ در سعى بين صفا و مروه جلوه گر است.

آن گاه كه روى به جانب صفا دارد سعى مى كند خود را تصفيه نمايد و وقتى به سوى مروه مى رود، سعى مى كند مروّت و مردانگى به دست آورد؛ چرا كه مروه يادآور مروّت و مردانگى است و صفا يادآور تصفيه و تهذيب روح، آرى، هر يك از اين ها سرّى دارد.

گر چه در اصلِ اين تردّد، هاجر- عليهاالسلام- براى به دست آوردن آب، چند بار از كوه صفا به مروه و از مروه به صفا آمد و سخن از هل من


1- - زمر: 9

ص: 72

انيس و هل من مونس (1) 101 داشت تا آبى براى نوزادش فراهم كند و آن آهِ مادرانه اش، آنچنان اثر گذاشت كه طبق دعاى خليل حق، از زير پاى اسماعيل چشمه زمزم جوشيد و هنوز با گذشت چند هزار سال مى جوشد و ليكن سرّ اين كار آن است كه انسان به صفا برسد و به مروّت و مردانگى بار يابد. انسان جوانمرد، ديگر دست به سوى كار ذليلانه دراز نمى كند همچنان كه حسين بن على- عليه السلام- فرمود: لا واللَّه لا اعطيهم بيدى اعطاء الذليل و لا أفرّ منهم فرار العبيد. (2) 102

فرمود: نه پاى فرار و گريز دارم، نه دستى كه دست تسليم و ذلت باشد بلكه من هستم و مردانگى و ميدان مبارزه و شهامت و شجاعت. اين درس را هم، سرّ حج به انسان مى آموزد؛ چرا كه در هر قدمى از حج، سرّى است.

اسرار عرفات

امام سجاد- عليه السلام- در اين حديث، اسرارِ اعمال مختلف حج را به شبلى آموخته اند؛ از جمله اسرار، اسرار عرفه است. به طور معمول شخص حج گزار در روز ترويه (روز هشتم ذيحجّه) احرام مى بندد كه شب نهم را در سرزمين عرفات بماند تا آن وقوف لازم را كه روز نهم مى باشد، درك كند. روز نهم را، از زوال خورشيد (ظهر)، بايد در سرزمين عرفات بماند و در شب دهم از عرفات به مشعر كوچ نموده و در آنجا بيتوته كند و روز دهم بعد از طلوع آفتاب، از مشعر به طرف منا حركت


1- - علل الشرايع صدوق ص 432 و فروع كافى ج 4، ص 201
2- - مقتل خوارزمى، ج 1، ص 253؛ تاريخ طبرى، ج 7، ص 328؛ و كامل ابن اثير، ج 3، ص 287

ص: 73

و كوچ كند. آنگاه كه وارد سرزمين منا شد، قربانى، حلق و رمى جمرات مى كند. سرّ حج در اين نيست كه انسان، اعمال ظاهرى را- چه واجب و چه مستحب- انجام دهد.

اميرالمؤمنين- سلام اللَّه عليه- فرمودند: مى دانيد وقتى زائر و انسان حج گزار احرام بست، چرا بايد به عرفات رود و بعد بيايد كعبه را طواف كند؟ براى آن كه عرفات خارج از مرز حرم است و اگر كسى ميهمان خدا است، ابتدا بايد به بيرون دروازه رود و آنقدر دعا و ناله كند تا لايق ورود به حرم شود بعد در عرفات، هم شب و هم روز، بخصوص روز عرفه، دعاى مخصوصى است. و دعا جزء فضائل برجسته و وظائف مهمّ روز عرفه در سرزمين عرفات است؛ چرا كه اگر كسى روز نهم ذيحجّه در عرفات نباشد نيز از فضائل برجسته آن روز، خواندن دعاى عرفه سالار شهيدان حسين ابن على- عليهماالسلام- مى باشد. (1) 103 زائر ابتدا بايد در خارج از محدوده حرم، آنقدر دعا كند و خود را تزكيه و تطهير نمايد تا لايق ورود به مرز حرم شود؛ از اين جهت گفته اند كه قبل از طواف، بايد به بيرون دروازه؛ يعنى عرفات رود؛ مثل اين كه اگر ميهمانى بخواهد بر بزرگى وارد شود، اول بايد در قسمت ورودى درب؛ اجازه ورود بگيرد آنگاه به محضر وارد شود. حاجيان در روز نهم، به سرزمين عرفات مى روند، در آنجا تضرّع مى كنند، دعا مى خوانند و اجازه ورود به حرم را از خدا مسألت مى كنند آن گاه كه لياقت يافتند، وارد محدوده حرم مى شوند.


1- - كافى، ج 4، ص 224؛ وسائل الشيعه، طبع جديد، ج 11، ص 225؛ شعب الايمان، ج 3، ص 468

ص: 74

عرفات پنج سرّ دارد كه در حديث شبلى آمده است:

1- وقوف در عرفات به اين معنا است كه انسان به معارف الهى واقف، عارف و آگاه شود. بداند كه خداوند به همه نيازهاى او واقف است و براى رفع همه نيازمنديهاى او توانا است. خود را به خدا بسپارد و احساس كند كه بنده او و محتاج به او است تا تنها او را اطاعت كند. اگر بنده اى مطيع و پيرو خدا شد، از همه چيز و همه كس بى نياز است؛ چرا كه سرمايه وسيله هر بى نيازى است (و طاعتهُ غِنًى.) (1) 104 پس كسى كه در عرفات ايستاده، بايد از معرفت طرفى ببندد.

2- بايد عارف بشود كه ذات اقدس الهى به صحيفه قلب او و به درون او و رمز و راز او آگاه است، زائر بايد در سرزمين عرفات آيه شريفه: (2) 105

«وان تجهر بالقول فانّه يعلم السرّ و أخفى» (3) 106 را درك كند.

خداوند متعال مى فرمايد: پروردگار شما، از هر كارى كه انجام مى دهيد، از هر چرخى كه مى زنيد و از هر سرّى كه در درون خود داريد، آگاه و مستحضر است. حرف آشكار و راز نهانى شما را مى داند و آنچه را كه پوشيده است و حتّى احياناً براى خود شما روشن نيست و بطور ناخودآگاه در زوايا و شيار مغز و قلب و روح شما عبور مى كند مى داند.

خلاصه آن كه انسان بايد عارف شود كه خداوند متعال بر صحيفه قلب او احاطه كامل دارد. اگر آدمى بداند كه قلب او در محضر و در مشهد حق است، همانطورى كه گناه با زبان، دست و پا مرتكب نمى شود، گناه


1- - دعاى كميل.
2- آيت الله جوادى آملى - حسين رضوانى، عرفان حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 12، 1383.
3- - طه: 7

ص: 75

خيالى و فكرى هم نخواهد داشت و آرزوهاى باطل به خود راه نخواهد داد. همانگونه كه حرف باطل بر لب ندارد و به كسى بد نمى گويد، بدىِ كسى را در دل نيز نمى طلبد. و بالاخره همانگونه كه بدن خود را تطهير مى كند، قلبش را نيز از خاطرات آلوده پاك مى سازد.

3- شايسته است كسى كه در سرزمين عرفات بسر مى برد، از جبل الرّحمه بالا رفته و دعاى خاص آن را بخواند. سالار شهيدان حسين بن على- عليهماالسلام- در قسمت چپ آن كوه رو به كعبه ايستاد و آن دعاى معروف را خواند. راز و سرّ بالا رفتن از جبل الرّحمه، اين است كه بداند خداوند متعال بر هر زن و مرد مؤمن رؤوف و رحيم است. ولىّ هر مرد و زن مسلمان است. گر چه ولايت خداوند متعال تكوينى است و او ولىّ كلّ است؛ «هنا لك الولاية للَّه الحق» (1) 107 و اگر چه رحمت خداوند متعال فراگير است؛ «رحمتى وسعت كلّ شى ء»، امّا آن، ولايت و رحمت عامّ است و در كنار اين ولايت و رحمت عامه، رحمت خاصّ و ويژه نيز دارد كه براى همه نيست؛ «رحمتى وسعت كلّ شى ء، فسأكتبها للّذين يتّقون» (2) 108 در بخش اول آيه مشخص فرمود كه رحمتش فراگير است؛ (رحمتى وسعت كلّ شى ء) و در بخش دوّم بيان كه رحمتش به سود متّقين است (فَسَأكتبها لِلذينَ يَتَّقوُن) فرمود: بر خود لازم كرده ام كه رحمت خاص را شامل متّقين سازم؛ چرا كه «كتَبَ ربّكم على نفسه الرحمة» (3) 109؛ خداوند متعال رحمت را بر خود لازم كرده است. از مجموع دو آيه، استفاده مى شود كه خداوند متعال


1- - كهف: 44
2- - اعراف: 156
3- - انعام: 54

ص: 76

بر خود لازم كرده است رحمت خاص را به پرهيزكاران دهد.

بالاى جبل الرحمه رفتن آدمى را به اين سرّ و راز و رمز، آشنا و عارف مى كند (1) 110 كه خداوند متعال رحمت و ولايت خاصّى دارد بر مرد و زن با ايمان و مسلمان. طبيعى است كه وقتى به اين سرّ مزيّن شد، نسبت به زن و مرد مؤمن رحمت خاص دارد و به آنان ولايت مخصوص پيدا مى كند و در رفتار، گفتار و نوشتار خود، اين سرّ را پياده مى كند.

4- در سرزمين عرفات، منطقه اى است بنام «نَمِره» كه با علامت هايى مشخص شده است. به فرموده امام سجّاد- عليه السلام- وقتى به اين منطقه از عرفات رسيديد، راز و رمزش اين است كه بگوييد:

«خدايا! به چيزى (2) 111 امر نمى كنم مگر آن كه قبلًا خودم به آن عمل كنم و مؤتمر باشم و از چيزى نهى نمى كنم مگر آن كه قبلًا خودم از آن منزجر باشم».

هر انسان مسلمانى وظيفه دارد امر به معروف و نهى از منكر كند.

امر به معروف و نهى از منكر، يك حكم فقهى دارد و يك سرّ. حكم فقهى آن، اين است كه عالم به حكم شرعى، اگر ديد كسى از روى علم


1- - جبل الرّحمه، تقريباً در انتهاى عرفات قرار دارد به طول تقريبى 300 متر و مستقل و از كوههاى اطراف مى باشد. بر بالاى اين كوه نمازگاه ابراهيم- ع- و پيامبر- ص- بوده است. رسول خدا بر تخته سنگى از اين كوه ايستاده و خطبه معروف عرفات را خواندند. در اين كوه قبّه اى بنام قبه حضرت آدم قرار دارد كه نماز گزاردن در آنجا مكروه است و حسين بن على- ع- در دامنه اين كوه دعاى عاليه مضامين روز عرفه را با چشمى اشكبار خواندند. (فاكهى، اخبار مكه).
2- - كافى، ج 4، ص 245

ص: 77

و آگاهى و از روى قصد و عمد حكمى را رعايت نمى كند، بايد او را راهنمايى كند.

بديهى است امر به معروف و نهى از منكر غير از تعليم، موعظه و ارشاد است. (1) 112 امر به معروف و نهى از منكر جنبه ولايت و امريّت دارد، گر چه ممكن است در بعضى از موارد، مصداق تعليم، ارشاد و يا موعظه قرار گيرد و ليكن حقيقت امر به معروف و نهى از منكر از عناوين ياد شده جدا است.

در امر به معروف و نهى از منكر لازم نيست خود انسان درون پاك داشته باشد و يا متّصف به عدالت گردد. عدالت شرط امر به معروف و نهى از منكر نيست بلكه علم، آگاهى و احتمال تأثير، از شرايط آن مى باشد. اما با اين همه، در سرزمين عرفات راز و رمز امر به معروف ونهى از منكر، به عدالت برمى گردد؛ يعنى انسانى كه آمر است بايد قبلًا مؤتمِر باشد. انسانى كه ناهى و زاجر است قبلًا بايد منتهى و منزجر باشد و بگويد: خدايا! آنچنان توفيقى بر من عنايت كن كه هر چه را به ديگران، به عنوان «امر به معروف» امر مى كنم، ابتدا خود بدان عمل كرده باشم و از


1- - فرق بين «امر به معروف و نهى از منكر» و «موعظه و ارشاد» آن است كه حوزه مأموريت امر به معروف و نهى از منكر «عمل» است و حوزه مأموريت موعظه و ارشاد «انجام دهنده عمل». امر و نهى مى گويند گناه انجام نشود اما در موعظه اهتمام بر اين است كه انجام دهنده گناه و تارك فريضه هدايت شود. بنابراين امر به معروف و نهى از منكر متوجه «قبح فعلى» است و ارشاد و موعظه متوجه «قبح فاعلى» است.

ص: 78

آنچه ديگران را نهى مى كنم قبلًا خود از آن منزجر شده باشم.

آرى در اسرار حجّ، عدالت شرط امر به معروف و نهى از منكر، شمرده شده است.

5- منطقه وسيعى است در عرفات كه با علامت هاى خاصّى به عنوان «نَمِرات» مشخص شده است. حضرت سجّاد فرمود: روز نهم كه وارد سرزمين عرفات شدى و به اين منطقه وسيع رسيدى، سرّش آن است كه آگاه باشى اين سرزمين، سرزمينِ شهادت، معرفت و عرفان است ومى داند كه چه كسانى بر روى آن گام مى نهند و با چه انگيزه اى آمده اند و با چه انگيزه اى برمى گردند! گذشته از آن كه خدا و فرشتگان هم شاهدند.

خداوند- تعالى- اين منطقه و اين سرزمين را شاهد اعمال شما قرار داد؛ بطورى كه خوب مى داند شما چه مى كنيد. زمين هايى كه زير پاى زائران بيت خداوندى است، كاملًا مشخص است كه زائر، حاجى و معتمر به چه نيّت آمده و با چه نيّت باز مى گردد.

حاجيان اندكند، ناله و فرياد بسيار!

ابوبصير نابينا مى گويد: سالى در مكّه مشرف بودم كه امام محمد باقر- عليه السلام- نيز همان سال مشرف بودند. از نشانه ها و علامت هايى كه از راه حواسّ ديگر- غير از باصره- احساس مى كردم، فهميدم زائران زيادند.

با تعجّب گفتم: «ما أكثر الحجيج و أعظم الضجيج!»؛ (1) 113 «امسال چقدر زائران زيادند و چه ناله ها دارند!» در سرزمين عرفات همه مشغول دعايند، در


1- - بحار، ج 7، ص 179 و ج 99، ص 258؛ صهباى صفا، آيةاللَّه جوادى آملى، ص 105

ص: 79

اطراف كعبه همه مشغول طواف و نماز و ...

امام باقر- عليه السلام- به ابو بصير فرمود: چنين نيست. ابو بصير! جلوبيا. ابو بصير به امام- ع- نزديكتر شد. امام- عليه السلام- دست مبارك خود را به چشم ابوبصير گذاردند وى ناگهان صحراى وسيعى را ديد كه بسيارى از موجودات آن صحرا حيوان بودند. آن گاه حضرت فرمودند:

«ما أقل الحجيج و اكثر الضجيج!» ابو بصير! حاجيان كم هستند و ناله وفرياد و سر و صدا زياد.

مسأله حركت جوهرى در موجودات و مسأله جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء بودن (1) 114 نفس، كه دو مسأله فلسفى است، در باب اخلاق تحوّلات بسيارى به همراه دارد. اين دو مطلب بسيارى از مسائل اخلاقى را دگرگون مى كند.

صورت واقعى حجّ، سيرت واقعى و حقيقت زائر را مى سازد.

حقيقت هر كسى را عقايد و اخلاق و اعمال و نيّات او مى سازد.

حجّ انسان ساز است و اگر كسى حاجى راستين و واقعى نبود انسان نيست. ساير دستورات دين؛ مانند نماز و روزه نيز، همانند حج انسان سازند و اگر كسى به حقيقت نماز و به سرّ روزه راه نيابد از انسانيت سهمى ندارد. صورتش صورت انسان و سيرتش سيرت حيوان است؛ على- عليه السلام- فرمود: «فالصورة صورة انسان و القلب قلب حيوان.» (2) 115

قلب يعنى حقيقت آدمى و آن لطيفه الهى است. (3) 116 و روح روح حيوانى


1- - مبدأ و معاد، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 193
2- - نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 87
3- - به شرح توحيد صدوق قاضى سعيد قمى، ج 2، رجوع شود.

ص: 80

است در بدن انسان، قيافه قيافه آدم است ليكن حقيقت، حقيقت حيوان.

آنچه كه حقيقت انسان را تأمين مى كند؛ يا به صورت انسانيت و يا به صورت حيوانيت، همان عقايد، اخلاق و اعمال است.

آرى حجّ سرّى دارد كه سريره انسان با آن هماهنگ است و به وسيله آن ساخته مى شود. از اين روست كه امام باقر- عليه السلام- به ابوبصير نشان دادند كه بسيارى از مردم حاضر در حج، حيوانند. البتّه شيعيان بايد خوشحال و مسرور باشند كه به بركت ولايت، از اين شرّ و خطر مصون مى باشند. امام باقر- عليه السلام- آنگاه دست مبارك خود را به چشم ابوبصير كشيد و او به حالت اوّل برگشت و افرادى را كه در عرفات بودند بصورت انسان ديد.

سپس خطاب به ابوبصير فرمود: ابوبصير! اگر اين كار را كه نسبت به تو كردم با ديگران كنم و ديگران هم اسرار مردم را بفهمند و ببينند كه در صحنه عرفات چه خبر است، ممكن است ظرفيت نداشته باشند و درباره ما غلوّ كنند. در حالى كه ما بندگان خداييم و از عبادت و بندگى او استكبار نداريم. ما در پيشگاه حق تعالى منقاد، مسلم، مسلمان و مطيع هستيم و در اين امر هيچگاه خسته نمى شويم.

امام باقر- عليه السلام- همان وصفى را در مورد ائمه بيان كرد كه خداوند براى فرشتگان و مقربان و انسانهاى الهى بيان فرموده است.

سديرصيرفى گويد: من درسرزمين عرفات، در محضرامام صادق- ع- بودم، ديدم جمعيت زيادى مشغول انجام وظيفه و دعا هستند، به قلبم خطور كرد كه آيا اينها به جهنّم مى روند؟ چون كسى كه معتقد به ولايت

ص: 81

على و اولادش- عليهم السلام- نباشد و كسى كه دستور روشن پيامبر اكرم را از روى علم و عمد زير پا بگذارد، حقيقت او حقيقت انسان نيست.

امام صادق- ع- فرمود: سدير! تأمل و دقت كن. با تصرفى كه آن حضرت در بينش و ديد من كرد، باطن بسيارى از افراد را ديدم كه بصورت انسان نبودند. (1) 117 پس حجّ سرّى دارد كه حقيقت و سريرت انسان را مى سازد. اگر كسى با واقعيّت حجّ همراه باشد، انسانى راستين است و اگر براى سياحت و تجارت حجّ كرد و از ولايت سهمى نداشت و به عترت طاهره ايمان نياورد و ... از سرّ حجّ محروم است.

گفتگوى امام سجّاد- ع- با زهرى

(2) 118

زُهرى گويد: در سرزمين عرفات جمعيّت بسيارى حضور داشتند كه امام سجّاد- ع- فرمودند: (3) 119 چقدر جمعيّت آمده است! عرض كردم چهارصد الى پانصد هزار مى شود. اين رقم براى قرن اوّل هجرى جمعيت كمى نيست! حضرت فرمودند: گر چه مسأله كمّيت براى شما مطرح است و ليكن اگر روح قضيه را بشكافى؛ «ما أقلّ الحجيج و أكثر الضجيج»؛


1- - بحار، ج 99، ص 258
2- - ابن خلكان، وفيات الأعيان، ج 4، ص 177.گر چه سند بعضى از روايات مانند اين حديث مورد تأمل است و خيلى متقن و صحيح نيست، ليكن از جمع اين روايات مطلب قابل اعتمادى بدست مى آيد. و از سويى متن اين احاديث با ديگر معارف اسلامى هماهنگ است و از جمع آنها مى شود اطمينان پيدا كرد كه از خاندان وحى صادر شده است.
3- - تفسير امام حسن عسكرى- عليه السلام- ص 177، ذيل آيه 200- 198؛ و اثبات الهداة، ج 5، ص 39

ص: 82

«حاجيان كمند و سر و صدا و ناله زياد است.» آنگاه فرمود: مى توانى نگاهى به سرزمين عرفات كنى، نگاه كرد و با تصرف ولايتى امام سجاد چند حالت به زهرى دست داد: افراد را در شكلهاى گوناگون ديد؛ عدّه اى را به صورت ميمون، گروهى را به صورت خوك و جمعى را به شكل گرگ و مانند آن ديد. از اين سخن برمى آيد كه واقعيت و حقيقت حاجى را همان حجّ تأمين مى كند و حجّ واقعى حجّى است كه با ولايت همراه باشد.

در همين روايت آمده است: كسانى كه قرآن را گرفتند و عترت را رها كردند، از حقيقت حج بهره اى ندارد.

نقش ولايت در پذيرش حج

آنچه از سخنان امام سجّاد برمى آيد اين است كه: حضرت اين مطلب را به زهرى فهماندند كه، گرچه جمعيت حاضر در عرفات در حدود چهارصد يا پانصد هزار نفر است، ليكن حقيقت افراد را باطن آنها مى سازد، نه ظاهرشان. ممكن است افراد در سرشمارى و آمار ظاهرى به حساب بيايند و لكن در سرشمارى كه مربوط به اسرار حجّ است، اينها انسان نيستند. و اين بحث گرچه در باب حجّ مطرح است ليكن به سرّ ولايت برمى گردد، نه سرّ حج، مگر آن كه بگوييم از آن جهت كه ولايت بر اعمال و عبادات سايه افكن است. حقيقت ولايت به عنوان سرّ اعمال و عبادات ظهور مى كند. آنها ممكن است براى خدا و با مال حلال به مكّه روند. مناسك حجّ و زيارت را هم بحسب ظاهر طبق دستور

ص: 83

فقهى شان انجام دهند، امّا وقتى فقه و احكامشان را از امام باقر و امام صادق- عليهماالسلام- نمى گيرند و به رهبرى عترت طاهر ايمان ندارند و به ولايت تكوينى و تشريعى آنها معتقد نيستند، باطنشان انكار ولايت است و به صورت حيوانيت ظهور مى كند، در نتيجه حجّ و زيارت و صوم و صلوة آنها عبادت مقبول نخواهد بود. اين صحنه گرچه در عرفات اتفاق افتاده است ليكن ممكن است مشابه اين در صفوف طولانى نمازهاى جماعت هم اتفاق بيفتد. در صفوف طولانى نمازهاى جماعت كه رقم آنها به چهارصد يا پانصد هزار مى رسد نيز نمازگزار واقعى كم باشد. بنابر اين ولايت نقش كليدى دارد و در روايات آمده است كه: والى دليل و راهنماى خطوط كلّى دين است. اگر دين مبنا و پايه هاى اوّليه اى دارد و به نام نماز، روزه، زكات، حجّ و مانند آن، والى دليل و راهنما بر آنها است. مُجرِى، مفسّر، مبيّن و حافظ حدود احكام دين است. متخلّفان را مجازات و امتثال كنندگان را تشويق و تأييد مى كند و حدود الهى را حفظ مى نمايد.

همانگونه كه امير مؤمنان على- عليه السلام- در وصيت نامه اش فرمود:

«اقيموا هذين العمودين و اوتدوا هذين المصباحين.»

مراد از دو عمود و دو مصباح، (1) 120 قرآن و عترت است كه وصيّت فرمود: كه اين دو مشعل فروزان؛ قرآن و عترت (ولايت) را همچنان افروخته و روشن نگاه داريد كه كار و امور شما به دست اينها انجام گيرد كه اينان رهبران الهى هستند. اگر كسى حقيقت ولايت را عمداً رها كند گرچه به نماز، روزه، زكات و حجّ عمل نمايد، چون فاقد آن سرّ است،


1- - نهج البلاغه، خطبه 149 و نامه 23

ص: 84

قهراً انسانيت را هم از دست داده است؛ زيرا سرّ عبادات است كه تربيت كننده و انسان ساز است و اگر كسى به سرّ عبادت نرسد انسان نيست.

تا اينجا آنچه از بيانات و كلمات امام سجّاد، امام باقر و امام صادق- عليهم السلام- روشن شد، اين است كه دستورات دين، ظاهرى دارد و باطنى. باطن آنها با جان انسانها كار دارد و ديگران كه مسأله اخلاق را در حدّ ملكات فاضله يا رذيله تبيين مى كردند، مسأله تجسّم و تجسّد انسان به صور ملكات نفسانى را نمى توانستند تبيين كنند، گرچه تعبّداً مى پذيرفتند و نقل هم مى كردند كه برخى بصورت حيوان محشور مى شوند ولى راه علمى براى اثبات آن نداشتند. امّا بر اساس دو مبناى حكمت متعاليه: 1- جسمانية الحدوث و روحانية البقاء بودن نفس 2- حركت جوهرى، به خوبى مى توان براى اين روايات، ديدگاه علمى درست كرد و آنها را از راه علمى فهميد كه چگونه يك شخص به صورت انسان حركت مى كند امّا در واقع حيوان است. در عين حال كه انسان بوده حيوان شده است، نه اين كه حيوانى بشود در عرض انسان نظير حيوانات ديگر، بلكه ميمونى است انسان نما، خوكى است انسان نما و گرگى است انسان نما و ... و اينجا خُلق و خوى اوّليه انسان هست كه به صورت حيوانيت اجرا مى شود.

مطلب ديگر آن كه: در جريان حجّ، خداوند متعال فرمود: «فيه آياتٌ بيناتٌ ...» (1) 121 گرچه در بسيارى از موارد سخن از آيه و علامت است، ليكن در مورد حج فرمود: «آيات بيّنات» آيات و نشانه هاى فراوانى در حجّ


1- - آل عمران: 97

ص: 85

هست. آيات و نشانه هاى تكوينى و خصوصيت هاى آسمانى و زمينى و اقليمى و جوّى و ... كه براى همه است اما يك سلسله دستوراتى به عنوان مناسك حجّ هست كه عدّه اى از راه دور و نزديك در آنجا سر مى سايند. در خود حجّ آيات الهى است، كعبه جزء آيات الهى است، حجرالأسود و مقام ابراهيم و زمزم جزء آيات الهى است. اين كه سرزمين غير ذى زرع بجايى برسد كه دلهاى عدّه اى مشتاقانه علاقه مند به آنجا باشد و به كعبه و حرم خدا، كه ابراهيم- عليه السلام- درخواست نمود؛ «فاجعل أفئدةً من النّاس تهوى اليهم» (1) 122، عشق بورزد، جزء آيات الهى است. و اين آيات را كسانى مى فهمند و مى بينند كه براى انجام وظيفه و تكليف به حجّ رفته باشند نه براى تجارت و سياحت كه اينگونه انسانهايى كه با اين انگيزه ها به حجّ مى روند نمى توانند سرّ حجّ و آياتى را كه در حج هست آنگونه كه بايد درك كنند.

افاضه و كوچ به سوى مشعر

خداوند متعال دستور داده است كه در پايان نهم ذيحجّه شما هم مانند ديگران از سرزمين عرفات به طرف مشعر الحرام حركت كنيد؛ (ثمّ أفيضوا من حيث أفاضَ الناس). (2) 123

مشعر الحرام جزء محدوده حرم و اوّلين درب ورودى آن است. اگر كسى روز نهم را با معرفت آشنا شد، لايق آن است كه از درب ورودى


1- - ابراهيم: 37
2- - بقره: 199

ص: 86

وارد شود، و در راهرو و دالان ورودى حرم نيز شبى را بيتوته كند.

سنگريزه ها را براى رمى جمرات جمع آورى نمايد تا در روز دهم، شيطان را رمى كند.

امام سجاد- عليه السلام- به شبلى فرمود: معناى وقوف و بيتوته كردن در مشعر الحرام، آن است كه قلب خود را با شعار تقوا آگاه نمايى و تقوا را شعار دل خود قرار دهى تا قلبت با تقوا شناخته شود كه شعار هر قومى معرّفِ آن قوم است.

گرچه مسأله تقوا در همه مناسك و مراسم حج مطرح است، امّا ظهور و بروز آن، شب دهم، در سرزمين مشعر الحرام است؛ آنجا وقوف كرده، با جمع كردن سنگريزه ها نيرو مى گيرد و خود را مسلّح مى كند تا با شيطان به نبرد برخاسته و با هر عصيانى بستيزد و در پيشگاه هر طاعتى سر بسايَد.

منا، سرزمين رسيدن به آرزوها

آنگاه كه وقوف و بيتوته زائر در مشعر الحرام تمام مى شود، بين الطلوعين را در مرز مزدلفه مى ماند و بعد از طلوع آفتاب به سمت مِنا حركت مى كند و دستور اين است كه هنگام حركت متمايل به سمت چپ و راست نباشد و فاصله مشعر و منا را در محدوده خاص طى كند و سرّش آن است كه اى حاجى در جاده و صراط مستقيم حركت كن، نه متمايل به شرق باش و نه به غرب؛ چون: «اليمين و الشمال مضلّة و الطريق الوسطى هى الجادة» (1) 124 چپ و راست انحراف است و راه وسط، همانا صراط مستقيم


1- - نهج البلاغه، خطبه 16

ص: 87

است. آرى همه اينها، مقدّمه و نقشه تزكيه است.

وقتى شخص راه را طى كرد، وارد سرزمين منا مى شود اينجاست كه به مُنيه و آرزوى خود راه يافته است.

امام سجاد به شبلى فرمود: آيا زمانى كه به منا رسيدى، به امنيّه ها، تمنّيات و آرزوهاى خود نائل آمدى و حاجاتت برآورده شد؟ اگر اين چنين نبود، پس به سرّ حج آگاه نبوده اى و بايد دوباره حج بگزارى.

زائر بيت اللَّه وقتى حركت نمود و مواقف را طى كرد و به سرزمين منا رسيد، بايد احساس كند كه به آرزوهاى خود رسيده است. آن هم آرزويى كه همواره با او خواهد ماند.

مى دانيم كه انسان آرزومند است چيزى را فراهم كند كه در همه حال و در همه جا با او باشد، نه آن كه او را مى گذارد و مى رود و براى او وبال است. مشكل بشر در تهيّه اموال دنيا، اين است كه براى خود، بلا تهيه مى كند. كسى كه به فكر جمع مال است، در اصل اشتباه مى كند و براى خود عذاب تهيه مى كند؛ زيرا كه:

«ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد أفان متّ فهم الخالدون كلّ نفسٍ ذائقة الموت.» (1) 125

«انّك ميّت و انهم ميّتون.» (2) 126

به فرموده قرآن كريم، مرگ يقينى است و انسان سرانجام روزى


1- - زمر: 30
2- - انبياء: 34

ص: 88

مى ميرد، بديهى است كه در آن حال نه مال را با خود مى برد و نه علاقه به مال را، از همين لحظه است كه عذاب آغاز مى شود؛ زيرا به مال علاقه دارد و علاقه به مال او را رها نمى كند اما او مال را رها مى كند. وقتى علاقه باشد و مورد علاقه نباشد، عذاب شروع مى شود. پس چه خوب است كه انسان در توليد زياد تلاش و كوشش كند امّا در مصرف قانع باشد. مشكل ديگران را براى رضاى خدا حلّ كردن، انسان را متمكّن و سرمايه دار مى كند؛ چرا كه سرمايه اش را پيش از خود فرستاده است و با مرگ به حضور سرمايه مى رود. چنين كسى تن پرور، تنبل و كم كار نيست. پر توليد است و كم مصرف. انباردار نسل بعد از خود نيست چون مى داند كه بعد از مرگ، رابطه پدرى و فرزندى قطع مى شود. لذّت را ديگران مى برند و او در عذاب و رنج مى سوزد. البته حفظ و تأمين معاش فرزندان جزء دستورات است اما انسان بايد قسمت مهمّ تلاش را براى آينده خود كند و فرزندانش را هم صالح بپروراند.

امام سجّاد- سلام اللَّه عليه- فرمود: اى شبلى، سرّ مكّه رفتن آن است كه انسان وقتى به سرزمين منا پا گذاشت، بفهمد كه به آرزوهاى خود رسيده است.

سرّ اين كه گروهى علاقه مندند زودتر بميرند و عدّه اى حتّى در دوران پيرى و فرسودگى، سعى مى كنند بمانند اين است: آنها كه به دوران سالمندى رسيده اند و چيزى براى ذخيره آخرت ندارند، مى بينند كه دستشان خالى و رويشان سياه است و سفر هم سخت. و آنها كه عاقلانه زندگى كرده اند، مى بينند كه دستشان پر و رويشان سفيد است. بنابر اين احساس سبكى مى كنند و علاقه مندند به رفتن؛ زيرا مى فهمند كه به

ص: 89

مقصود رسيده اند.

آرى منا سرزمين تمنّيات و رسيدن به آرزوها است نه آرزو كردن ها.

زائرى كه به سرزمين منا وارد مى شود، بايد در مرحله اى بسر برد كه: «آمن الناس بلسانه و قلبه و يده.» باشد.

حضرت به شبلى فرمود: آيا آرزوهاى ديگران را هم برآوردى؟ آيا به حدّى رسيده اى كه مردم از زبان، دل و دست تو آسيب نبينند؟ سرّ مكّه رفتن زائر بيت اللَّه اين است كه مردم از زبان، دست و دل او آسوده باشند.

حاجى نه با جدّ و نه با شوخى، نبايد آبروى كسى را ببرد.

انسان- ولو با طنز و شوخى- نبايد كسى را خَجِل كند. گر چه شوخى كرده ولى آبروى مؤمنى را برده است و اين كار زشتى است. و حتّى طنز نويس ادبى، در صورتى خوب است كه به حيثيّت كسى لطمه وارد نكند.

طنزى كه با حيثيّت افراد سر و كار دارد و آبروى اشخاص را مى برد روا نيست و با سرّ زيارت خانه خدا همآهنگ نمى باشد.

حاجى بايد كينه كسى را به دل نگيرد، نسبت به كسى حسد نورزد، و بدخواه نباشد و قلباً كسى را تحقير نكند چون اينها همه ستم قلبى است و سرّ زيارت خانه خدا و ورود به سرزمين منا آن است كه مردم از دست، زبان و دل حاجيان و معتمِران در امان باشند.

رمى جمرات؛ رمى هر شيطان و شيطنت

معناى سنگ زدن به جمره آن است كه من هر شيطان و شيطنتى را

ص: 90

رمى كردم. پس اگر انسانى خود جزء شياطين انسى باشد، هرگز قدرت و لياقت رمى ندارد.

وقتى شيطان قرين كسى باشد، او نمى تواند قرين خود را رمى كند؛ «ومن يعشُ عن ذكر الرحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين» (1) 127، «ومن يكن الشيطان له قريناً فساء قريناً.» (2) 128

كسى كه از ياد حق غافل است و نام حق و ياد حق را نمى شنود و نمى بيند، كيفرى را كه خداوند متعال به او مى دهد، آن است كه شيطان را قرين و مقارن او مى سازد و كسى كه شيطان قرين او باشد، به همسفر بدى مبتلا است و از آنجا كه شيطان قرينش مى باشد، ديگر او را رمى نمى كند و چنين كسى در حقيقت اعمال منا را انجام نداده، به سرّ رمى جمرات نرسيده و حجّ او ناتمام است.

قربانى؛ سر بريدن آز و طمع

گوسفندى را سر بريدن، لاشه اش را به كنارى انداختن و بى مصرف گذاشتن مهم نيست. حاجى كه گوسفندى يا گاوى را سر مى برد و يا شترى را نحر مى كند، با اين عمل مى خواهد از باب تنزّل معقول به محسوس اين معنا را برساند كه:

حنجره ديو طمع را بريدم و خفه اش كردم. پس قربانى كردن؛ يعنى آز و طمع را سر بريدن.


1- - زخرف: 36
2- - نساء: 38

ص: 91

سر تراشيدن و سرّ آن

موى سر، به حسب ظاهر، جمال و زيبايى انسان است. اگر كسى موى سر شخصى را به اجبار بتراشد، زيبايى اش را از او گرفته است و بايد ديه بپردازد.

ابن ابى العوجاء در مناظره اى كه با امام صادق- عليه السلام- داشت، (1) 129 و شكست خورده بازگشت، از او پرسيدند: جعفر بن محمد- عليهما السلام- را در اين مناظره عملى چگونه يافتى؟

گفت: او درياى علم است! سپس ادامه داد: «كَيفَ وَ هُو ابنُ مَن حَلَقَ رؤوسَ هؤلاء» (2) 130؛ «او (جعفر بن محمد) فرزند كسى است كه پدرش سرِ همه اين مردم را تراشيد!»

هيچكس حاضر نيست موى سر خود را با تيغ بزند، بخصوص جوانان، امّا وقتى وارد سرزمين منا مى شود، اين جمال را هم، كه برايش ارزش بسيار قائل است، در پاى فرمان آن جميل محض، نثار مى كند.

در ميان عرب، بسيار دشوار بوده است كه موهاى سر خود را تيغ بزنند امّا از آن هنگام كه فرمان وحى را توسط پيامبر- ص- شنيدند براى رضاى خدا از اين جمال ظاهرى و صورى هم دل بريدند.

راز سر تراشيدن، اين است كه انسان هر گونه غرور و كبر و نخوت و منيّت را از سرش به دَر كند، و خود را از هر معصيتى تطهير و تنظيف نمايد.


1- - وافى، كتاب الحج، باب ابتلاء الخلق و اختبارهم بالكعبه، ج 2، ص 34؛ احتجاج طبرسى ج 2، ص 71
2- - احتجاج طبرسى، ص 173

ص: 92

امام سجاد- عليه السلام- به شبلى فرمود: آيا هنگام تراشيدن سر و رمى جمرات و قربانى كردن اين اسرار را در نظر داشتى يا نه؟

عرض كرد: نه.

فرمود: گويا به منا نرفته اى و احكام آن را انجام نداده اى.

اين گوياهايى را كه امام سجّاد فرمودند؛ گويا طواف نكردى، گويا در مقام ابراهيم نماز نخواندى، گويا آب زمزم را ننوشيدى و اشراف نكردى، گويا سعى بين صفا و مروه نكردى، گويا در عرفات نايستادى، گويا به مشعر نرفتى و ... شبلى را به شدّت متأثّر كرد به طورى كه سال بعد موفّق شد حجّى را با دستورات امام سجّاد- سلام اللَّه عليه- انجام دهد.

درجات ايمان

امام سجاد- ع- فرمود: افرادى كه در باطن و ظاهر دين را با همه شؤون و ابعاد پذيرفته اند، نورانيند، منتهى براى ايمان درجاتى هست؛ «لهم درجات.» (1) 131 و بديهى است مؤمنان نيز داراى درجاتى خواهند بود. ايمان سازنده حقيقت انسان است.

مؤمنان به سه گروه تقسيم مى شوند:

1- گروهى ايمان ضعيف دارند.

2- دسته اى داراى ايمان قوى و محكم اند.

3- گروه آخر متوسّط مى باشند.


1- - انفال: 4

ص: 93

آنان كه ايمان ضعيف دارند نور باطنشان راه هزار ساله را روشن مى كند. معلوم نيست هزار سال به حساب دنيا يا هزار سال به حساب آخرت.

آنان كه در كمال و مرتبه بالاى ايمانند، نورشان مسير صدهزار سال را نور مى دهد. كه اين كلّ محدوده مسافت آن صحنه است، البته ظاهرش سالهاى دنيايى نيست.

گروه سوّم كه ايمان متوسط دارند، داراى ايمان با درجاتِ گوناگون هستند، درجاتشان بين هزار سال و صد هزار سال است و قلمرو نور آنها مختلف است. تا هر جا كه شعاع نور آنها تابيد و افرادى را ديدند، ذات اقدس اله به اين ها اجازه شفاعت مى دهد و اين درباره كسانى است كه حجّ راستين انجام مى دهند و بين قرآن و عترت، جدايى قائل نيستند. آنها كه به اسرار ولايت و اسرار حجّ آشنايند و حجّ راستين انجام داده و انجام مى دهند، آنها نورانى اند و حقّ شفاعت دارند.

منتهى آخرين حدّ شفاعت آنها، به اندازه قلمرو نورشان مى باشد. تا هر اندازه كه ديدند، قدرت شفاعت دارند.

ذات اقدس اله مى فرمايد: كسانى كه در دنيا نسبت به شما مؤمنان احسان كردند و كار خوبى براى شما انجام دادند يا مشكلى از مشكلاتتان را حلّ كردند يا دشمنى قصد تهاجم داشت و آنها دشمن را از شما دفع كردند يا در معامله و رفتار عدل و انصاف را رعايت كردند و ... امروز اگر مشكلى دارند شما مجاز هستيد درباره آن ها شفاعت كنيد و شفاعت شما مقبول است.

ص: 94

حاجى راستين حق شفاعت دارد

حاجى راستين كسى است كه مى تواند در قيامت صحنه وسيعى را روشن كند و شفاعت نمايد.

و دست افتاده هاى صحنه قيامت را بگيرد و به بالين آنها بشتابد و آنها را درمان كند و بالأخره مشكلشان را در صحنه قيامت حل كند.

در آن روز كسانى كه حقّ شفاعت ندارند، عاجزند. در آن روز رابطه حكومت نمى كند. آن روز روزى است كه برادر از برادر فاصله مى گيرد و پدر از فرزند فرار مى كند؛ «يوم يفرّ المرءُ من أخيه و أمه و أبيه و صاحبته و بنيه.» (1) 132 مانند جايى كه آتش سوزى شده يا سيل و طوفانى آمده باشد كه در چنين صحنه اى هيچ كس به فكر ديگرى نيست و هر كس به فكر نجات خويش است.

در آن روز تنها كسانى به فكر ديگران هستند كه به سرّ ولايت و حج آشنا باشند. مؤمن راستين و حاجى واقعى باشند. اينان مى توانند مشكل ديگران را حلّ كنند و اهل جذب هستند نه اهل طرد و دفع، اينها از كسى فرار نمى كنند بلكه مى كوشند افتاده ها را دريابند.

حاجى واقعى «حسنات دنيا» را طلب مى كند نه «دنيا» را

مردى به امام سجاد- ع- عرض كرد: وقتى كه ما اعمال عرفات و مشعر و منا را انجام داده، فراغتى پيدا مى كنيم، در سرزمين منا به جاى


1- - عبس: 34

ص: 95

بيتوته، هم به ياد خدا و پيامبر هستيم و هم به ياد پدران، اجداد و نياكان خود مى افتيم و خوبى ها و فضائل آنها را ياد مى آوريم و غرضى به عنوان فخرفروشى يا چيز ديگر نداريم بلكه مى خواهيم حقوق آنها را ادا كنيم. آيا اين روا است يا روا نيست؟

امام سجّاد- ع- در جواب فرمود: شما مى توانيد راه بهترى را طى كنيد كه هم ثواب بيشترى ببريد و هم حقوق گذشتگانتان را بهتر ادا كنيد.

قبل از تبيين جواب امام سجّاد- عليه السلام- تشريح يك نكته تاريخى و تفسيرى سودمند است و آن نكته تاريخى، اين است كه حجّ در دوران جاهليت و بت پرستى هم بود كه گروهى در ايام منا مفاخر نياكان خود را به عنوان فخرفروشى ذكر مى كردند. همانطورى كه در بازار عكاظ از زيادى ثروت و زيادى قبيله يا قدرت غارتگرى بستگانشان سخن مى گفتند و آن را مايه فخر مى شمردند و مى گفتند: قبيله ما بقدرى قوى بود كه فلان گروه و قافله را غارت كرد يا در فلان غارتگرى برنده شد يا در فلان جنگ زد و خورد به نفع قبيله ما بود و ... و خلاصه به غارتگرى، تجاوز و تهاجم تباران خود فخر مى كردند.

قرآن كريم اين نكته تاريخى را گوشزد مى كند و خط بطلان بر آن مى كشد و راه صحيح ارائه مى دهد فرمود:

«وقتى برنامه عرفات را انجام داديد و به پايان رسانديد و به طرف مشعر حركت مى كنيد، به ياد خدا باشيد.»

و همچنين وقتى مشعر تمام شد و به منا مى رويد، آنگاه كه خواستيد مناسك منا را انجام دهيد، همانطورى كه قبلًا در دوران جاهليّت به ياد

ص: 96

پدرانتان بوديد، الآن بياد خدا باشيد، بلكه بهتر و بيشتر، و ياد گذشتگان خود را در سايه ياد حق زنده نگاه داريد و گرنه بازگو كردن آثار تبار كم كم زمينه تفاخر را فراهم مى كند؛ «فاذا قضيتم مناسككم فاذكروا اللَّه كذكركم آباءكم أو أشدّ ذكراً» زائران در منا فراغتى دارند و روزها كه اعمالشان را انجام مى دهند شب ها فقط بايد بيتوته كنند. قرآن كريم به آنان دستور مى دهد:

شبها را كه در منا بيتوته مى كنيد، به ياد خدا باشيد و اوقات خود را به تحصيل علوم و معارف و مناجات و زمزمه بگذرانيد. آن سرزمين سرزمين وصول به تمنّيات الهى است. قرآن فرموده است: كسانى كه در آن سرزمين مى رفتند دو گروه بودند:

1- «فمن الناس من يقول ربناآتِنا فى الدنيا وما له فى الآخرة من خلاق» (1) 133

بعضى از مردم هستند كه فقط تغيير نام مى خواهند و براى سياحت، تجارت، شهرت و مانند آن به حج مى روند و اعمال انجام مى دهند! منطق اين ها دنيا است نمى گويند «ربنا آتنا فى الدنيا حسنة». آنها حسنات دنيا را نمى خواهند، بلكه خود دنيا را مى خواهند، لذا براى آنها حلال و حرام مطرح نيست در نظر آنان مجلس انس با مجلس تعليم و تربيت و تزكيه تفاوتى ندارد و مجلس بزم را بر مجلس تهذيب ترجيح مى دهند. اينها سهمى در آخرت ندارند.

2- «و منهم من يقول ربّنا آتنا فى الدنيا حسنةً و فى الآخرة حسنةً و قنا عذاب النار» (2) 134


1- - بقره: 200
2- - بقره: 201

ص: 97

اينان افراد عاقلى هستند كه سخنانشان در سرزمين منا، شبهايى كه بيتوته مى كنند اين است و در موارد ديگر هم اين است كه: «خدايا! ما در دنيا هرچه را كه دنيايى است، نمى خواهيم، بلكه حسنات دنيا را مى خواهيم.»

مالِ حلال از حسنات دنياست. همسر، فرزند، پدر، برادر و خواهر، دوست، فاميل، قبيله و نژاد با فضيلت و با ايمان همگى جزء حسنات دنيا هستند. شركت در مجالس درس و بحث جزء حسنات دنيا است شركت در مؤسسات سودمند جزء حسنات دنيا است. كارهاى توليدى و رفع تورّم از حسنات دنيا است. خدمات اجتماعى كه عادلانه باشد جزء حسنات دنيا است. مجلس انس الهى، تعليم كتاب و حكمت، تزكيه، ديدار عاقلانه، صله رحم و ... جزء حسنات دنيا است. و دنيا منهاى اين امور و مانند آن حسنه اى ندارد كه كسى از خدا حسنات دنيا طلب كند. اگر كسى توفيقى داشت و عضو انجمن قاريان قرآن بود، عضو انجمن مفسّران، عضو انجمن معلّمان، عضو انجمن نيكوكاران و خيرخواهان و امدادگران و انجمن هاى علمى و خدماتى و توليدى و صنعتى بود، از حسنات دنيا برخوردار است.

كسى كه تلاشى مى كند بارى را از دوش جامعه بردارد فعل حسنه اى انجام داده است. مردان عاقل، كه خداوند متعال در قرآن كريم منطق آنها را با عظمت ياد مى كند، كسانى هستند كه مى گويند: «خدايا! حسنات دنيا را به ما عنايت فرما.»

آخرت هم حسنات و سيّئاتى دارد و آنها گذشته از آن كه در دنيا

ص: 98

حسنات طلب مى كنند، حسنات آخرت را هم مى طلبند و از خداوند مى خواهند كه آنها را از عذاب آخرت حفظ فرمايد؛ «ربّنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار.» زائران خانه خدا بايد مواظب باشند تا جزء گروه دوّم محسوب شوند؛ يعنى در سرزمين عرفات و منا جز حسنات دنيا و آخرت چيزى را از خداوند متعال نخواهند. چيزى بخواهند كه با آنها بماند چيزى نخواهند كه آنها را تنها بگذارد.

انسان بايد چيزى را طلب كند كه به همراه خود ببرد، چيزى را كه مى گذارد و مى رود جز افسوس براى او چيز ديگرى ندارد؛ زيرا آنچه را كه فراهم كرده است به او علاقه مند است و وقتى رخت برمى بندد مورد علاقه را ترك مى كند ولى اصل علاقه مى ماند، از اين رو عذاب شروع مى شود. و فشار قبر و عذاب برزخ براى عدّه اى از همين جا ظهور مى كند.

مرگ آسان نيست و مرگ عبارت از آن نيست كه بگويند طبيب اجازه دفن او را داد و قلب و نبض از كار افتاد و ... مرگ انتقال از دنيا به برزخ است.

يك مرگ طبّى داريم و يك مرگ قرآنى. (1) 135 مرگ طبّى در انسان، مثل حيوانات است كه قلب از كار و نبض و خون از جريان مى افتد.

مرگ از نظر قرآن، انتقال از دنيا به برزخ است؛ «ومن ورائهم برزخ الى يوم يبعثون» (2) 136 كسى كه مى خواهد اين مسافت را طى كند، بايد با بار سنگين، پياده و با پاى برهنه باشد و تمام تعلّقات را ترك كند. چون وقتى به چيز موقّتى علاقه مند شد، آن چيز را از او مى گيرند و به هنگام مردن و رفتن


1- - معانى الاخبار صدوق، باب معنى الموت، ص 288؛ الكافى، ج 3، ص 245 باب آخر فى ارواح المؤمنين؛ فيض كاشانى، علم اليقين، ج 2، ص 832؛ اسفار صدر المتألهين، ج 9
2- - مؤمنون: 100

ص: 99

چيزى به همراه خود نمى برد و ليكن آن علاقه قلبى با او هست. چون علاقه قلبى هست و مورد علاقه را به او نمى دهند، مى سوزد تا كم كم اين تعلقات را با سوخت و سوز از او بگيرند. اگر كسى تعلّقاتش را كم نكرد كم مى كنند. امّا با سوخت و سوز و اين دشوار و تحمّل ناپذير است. لذا ذات اقدس اله به زائران بيت خود دستور داده است كه بگوييد: «ربّنا آتنا فى الدنيا حسنةً و فى الآخرة حسنةً و قنا عذاب النار.»

حال بعد از روشن شدن اين نكته تاريخى و تفسيرى كه دانستنش لازم بود سخن امام سجاد- ع- را پى مى گيريم:

به جاى بيان فضيلت نياكان، حمد خدا بگوييد

امام سجاد- ع- فرمود: اگر خواستيد خير و نيكى هاى گذشتگانتان را بعد از انجام حج ذكر كنيد و اين را به عنوان «اداى حقوق تبار و نياكان» خود بدانيد، راههاى بهتر هم وجود دارد و آن مسأله شهادت به وحدانيت حقّ و رسالت رسول خدا و ولايت و خلافت و امامت امامان معصوم- عليهم السلام- است شما مى توانيد در منا پيرامون اين اصول و معارف بحث كنيد.

هر انسان موحّدى مى داند كه خداوند همواره با او است و از هر كس به او نزديك تر است و هر كارى را مى تواند انجام دهد. قدرت و آگاهى او از همه بيشتر است مى تواند با او خلوت و راز و نياز كند. آهسته با او حرف بزند مشكلش را در ميان بگذارد. انسان موحِّد هرگز در هيچ كارى نمى ماند، چون كسى كه تمام كليدها بدست او است، با او است.

ص: 100

خواسته هاى خود را تعديل مى كند. هر چيزى را نمى خواهد. كمّيت را تنظيم مى كند و فقط مورد نيازش را مى طلبد، آنهم از كسى كه هميشه و در همه جا با او است.

لذا فرمود اگر شما درباره توحيد و رسالت و ولايت و اين گونه مسائل سخن بگوييد، گذشته از آن كه به يك فضيلت عالى بار يافته ايد، حق نياكانتان را نيز بهتر ادا كرده ايد. در اين صورت اگر نياكانتان سر از خاك بردارند به شما خواهند گفت: فضيلت ما را ذكر نكنيد و ما هر كارى خيرى را هم انجام داده ايم به توفيق الهى بوده است او خير حامد است و خير محمود. حمد او را كنيد. او كه به ما توفيق داد به ما مال و قدرت و آگاهى داد. به كسانى ثنا بگوييد كه واسط بين ما و او بودند و اين حرفها را به ما رساندند و ...

فرشتگان از اسرار حاجيان آگاهند

در روايت آمده است كه: عصر روز عرفات و ظهر روز دهم كه زائران بيت اللَّه الحرام در منا جمع هستند، ذات اقدس اله به ملائكه افتخار مى كند و مى فرمايد: بندگانم را ببينيد آنها كه از راههاى دور و نزديك با مشكلات بسيار، همه با يك لباس و شبيه به هم آمده اند. بسيارى از لذّت ها را برخود تحريم كرده اند و خاك و غبار آلوده اند (1) 137 و بر شن هاى سرزمين مشعرالحرام خوابيده اند. اين ها با چهره هاى غبارآلود در پيشگاه


1- - نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه قاصعه 192؛ مستدرك، ج 1، ص 465؛ محجة البضياء فيض كاشانى ج 2 ص 194. و حديث بحسب ظاهر از رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- است.

ص: 101

من اظهار عجز و ذلّت مى كنند ... فرشتگان من! به شما اجازه دادم كه اسرار آنان را ببينيد. آن گاه ملائكه حق به اذن خداوند متعال بر اسرار آنها آگاه مى شوند و دلهايشان را مى بينند. گرچه ملائكه الهى از علوم غيب باخبرند و فرشتگان غيب نسبت به بسيارى از مسائل ماوراى طبيعت مستحضرند، امّا ذات اقدس اله آنقدر مهربان و رؤوف است كه بسيارى از اسرار ما را اجازه نمى دهد حتى ملائكه هم بفهمند با اين كه آنها مأمور نوشتن خاطرات ما هستند، ولى خيلى از كارهاى ما را ذات اقدس اله اجازه نمى دهد كه ملائكه بفهمند تا مبادا ما خجالت بكشيم و نزد آنها شرمنده شويم. بين ما و پروردگار راه مستقيمى است كه فقط او مى داند ما چه كرديم و بس.

گوشه اى از اين اسرار در دعاى كميل هست كه على- ع- عرض مى كند: خدايا! بعضى از چيزهايى را كه تو شاهد بودى و اجازه ندادى فرشتگان بفهمند آنها را تنها تو مى دانى؛ «والشّاهد لما خفى عنهم و برحمتك سترته.» با آن كه ملائكه مأمورند اعمال ما را بنويسند اما خداوند متعال پرده اى رقيق قرار داده تا آنها همه چيز را نفهمند. پروردگار ما اين همه مهربان است. امّا در روز عرفه و عيد قربان در سرزمين منا، به ملائكه اجازه مى دهد كه دل هاى زائران را ببينند و آنها با چشم ملكوتى نظر مى كنند و مى بينند كه قلب عده اى بسيار سياه است و دودهاى سياه از آن ها برمى خيزد كه از «نار اللَّه الموقدة التى تطّلع على الافئدة» (1) 138 است.

خداوند براى ملائكه تشريح مى كند و مى فرمايد: اين ها كسانى هستند كه


1- - هُمزه: 6

ص: 102

پيامبر را راستگو نمى دانند (معاذ اللَّه) و در بعضى از امور مى گويند: او از نزد خود اين كار را كرده است! آنها كسانى هستند كه بين قرآن و عترت جدايى انداخته و بعضى از امور را نمى پذيرند. از طرفى ملائكه گروهى را مى بينند كه دلهايشان بسيار نورانى و سفيد و روشن است. مى فرمايد:

اين ها مطيع خداوند متعال و پيامبر اكرم هستند و مؤمن مى باشند. سخن وحى را مى پذيرند. به جدايى قرآن و عترت معتقد نيستند و وجود پيامبر را امين وحى مى دانند و معتقدند كه او از نزد خود هيچ حرفى ندارد و در مسأله خلافت، امامت و رهبرى و احكام الهى و مانند آن، هر كارى را كه كرده، برابر وحى خداوند متعال بوده است. اينها معتقد و مؤمن اند و با جان و دل مى پذيرند، با لب اقرار دارند و با اعضا و جوارح عمل مى كنند.

ذات اقدس اله به انسانهايى كه زائران راستين خانه او هستند مباهات مى كند.

و در قرآن كريم آمده است: «لا يسئمون» (1) 139 آنها خسته نمى شوند، چون اصولًا كارى نيست كه با فرشتگى منافات داشته باشد و خستگى ايجاد كند. اين انسان است كه مى تواند خسته شود و مى تواند در سايه تهذيبِ روح، بدون خستگى، اعمال دينى را انجام دهد و خستگى بدن را با لذّت روح ترميم كند. پروردگار متعال به چنين انسانهايى فخر مى كند، با اين كه فخر بنده به خداوند است؛ همانگونه كه در سخنان على بن ابيطالب- ع- آمده است:

«الهي كَفى بي عِزّاً أن أكُونَ لك عَبداً وكَفى بي فَخْراً أن تكونَ لي رَبّاً


1- - فصّلت: 38

ص: 103

أنْتَ كما أُحِبُّ، فاجعلْني كما تُحبُّ.» (1) 140

«خدايا! عزّت من در اين است كه بنده تو هستم. فخر من در اين است كه تو مولاى منى. خدايا! من آنچه را كه بخواهم، تو هستى و ليكن تو آنچه را كه مى خواهى مرا آنگونه قرار ده. اگر من بخواهم تو عالم، قدير قاضى حوائج، مبدّل سيّئات به حسنات، غافر خطيئات، و رازق باشى، همه اين كمالات را دارى. اينك تو بخواه كه من عبد مؤمن، خالص، خاضع، سالك، مخلص و مُفلح باشم و خلاصه هرگونه كه خود مى پسندى مرا همانگونه قرار ده.

از مجموع سخنان امام سجاد- عليه السلام- به دست مى آيد كه ولايت و حجّ هر كدام سرّى دارند؛ اگر كسى از مؤمنان راستين باشد هم به سرّ ولايت مى رسد و هم به اسرار حج و به صورت يك انسان واقعى در سرزمين عرفات و منا ظهور مى كند كه ذات مقدّس پروردگار در مقام فعل بر ملائكه، به او فخر مى كند. چنين انسانهايى كه مَلَك گونه و فرشته مَنِش هستند و يا احياناً برخى از آنها از فرشتگان بالاترند. اين «قضيةٌ فى واقعه» نيست و مسأله اى نيست كه تاريخى باشد كه در يك وقتى خداوند متعال به فرشتگان بفرمايد: «من فخر مى كنم» و پرده از چهره قلب فرشتگان بردارد تا زائران را در سرزمين عرفات و منا ببينند، بلكه هر سال چنين است. آنهم نه سالى يك بار، بلكه آنها كه به عمره مفرده موفّق مى شوند نيز اين چنين اند. اين معنا هميشه وجود دارد، نه در حج فقط كه در غير حج هم هست، نهايت اين كه در مسأله حج ظهور كرده است.


1- - مفاتيح الجنان، مناجات على- عليه السلام.

ص: 104

قرآن كريم گوشه اى از اسرار را در جريان قربانى بيان كرده است و درباره ساير مناسك حج هم مى توان مشابه آن را استنباط كرد. در جريان قربانى فرمود: كارى را كه در جاهليت انجام مى دادند، روا نيست و شما هم كه قربانى مى كنيد بدانيد كه گوشت و خون قربانى به خدا نمى رسد به اين خونها و اين گوشتها تبرك نجوييد؛ «لن ينالَ اللَّه لحومُها ولا دماءُها ولكن يناله التقوى منكم.» (1) 141 يعنى اين عمل ظاهرى دارد و باطنى. ظاهرش آن است كه كسى گوسفندى را ذبح مى كند و آن گوشتى دارد و خونى.

قداست از آنِ تقوا است نه گوشت و خون. آنچه به خدا مى رسد گوشت و خون نيست كه شما گوشت اين قربانى را به ديوارِ كعبه آويزان كنيد يا خون اين قربانى را به ديوار كعبه بماليد. آنچه كه از اين عمل به خدا مى رسد، باطن و روح اين عمل است (يناله التّقوى منكم) قربانى حقيقتى دارد بنام تقوا كه اين به خدا مى رسد.

مسأله رمى جمرات نيز چنين است. سنگها و رمى ها، هيچكدام به خدا نمى رسد. در اينجا آنچه به خدا مى رسد تبرّى از عدوّ الهى و دشمن خدا است.

طواف اطراف كعبه و نماز پشت مقام، سعى بين صفا و مروه و شُرب آب زمزم و دهها عمل واجب و مستحب كه در مسأله حج و عمره مطرح است، هيچكدام از اينها به خدا نمى رسند، مگر روح آنها و روح آن ها همان سرّ حج است. منتهى سرّ، گاهى در عالم برزخ ظهور مى كند و گاهى بالاتر از برزخ. گاهى كم ظهور مى كند و گاهى زياد. و خودِ حاجى واقعى


1- - حج: 37

ص: 105

در قيامت به صورت سرّ ظهور مى كند، چه اين كه در دنيا با چشم ملكوتى به صورت انسان واقعى جلوه گر مى شود.

نشانه قبولى حج

امامان- عليهم السلام- از رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- نقل كرده اند كه فرمود: اگر كسى به زيارت خانه خدا و حجّ موفق شد و بازگشت و انسان صالحى شد و دست و پاى او به سوى گناه نرفت، اين نشانه قبولى حج او است. و اما اگر بعد از زيارت خانه خدا، باز تن به تباهى و گناه داد، نشانه آن است كه حجّ او مردود است. اين نكته مى تواند به نوبه خود بيانگر سرّ حجّ باشد؛ زيرا اسرار عبادتهاى ما در قيامت ظهور مى كند كه روز ظهور باطن است و در آن روز هر انسانى مى فهمد كه عمل او مقبول است يا مردود. نه تنها نتيجه را، كه دليل و سرّ ردّ يا قبول را هم مشاهده مى كند. در قيامت هم قبول و هم نكول مشهود است. همچنين سرّ قبول و نكول نيز معلوم مى شود چون قيامت روز ظهور حق و فاش گرديدن اسرار است؛ «يوم تُبلى السّرائر» (1) 142 اگر كسى در دنيا توانست به مرحله اى برسد كه نظير قيامت بفهمد حجّش مورد قبول واقع شده يا نكول، او به گوشه اى از اسرار حجّ رسيده است. و قهراً سبب قبول يا ردّ را هم بررسى مى كند.

رسول خدا- ص- فرمود: اگر كسى خواست بداند حجّ او قبول شده يا نه، ببيند بعد از بازگشت از بيت اللَّه، دست به گناه دراز مى كند يا نه، اگر


1- - طارق: 6

ص: 106

گناه نكرد، بداند كه حجّش مورد پذيرش خداوند است و اگر باز گناه انجام مى دهد، نشانه آن است كه حج او مردود است. (1) 143 اين معنا در ساير عبادتها نيز هست؛ مثلًا قرآن كريم درباره نماز فرموده است: «انّ الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر»؛ (2) 144 نماز يك حقيقتى دارد كه جلو اراده هاى زشت را مى گيرد، گر چه خودِ نماز يك امر اعتبارى است. ليكن حقيقت آن يك امر تكوينى است. اگر كسى بخواهد كارى را انجام دهد، مبادى نفسانى دارد، تصور و تصديق و شوق و عزم و اراده و مانند آن پيدا مى شود، همه اين ها جزء امور تكوينى هستند.

نماز براى نمازگزار يك نقش تكوينى دارد. انگيزه ها، اراده ها، شوق ها، تصميم ها و عزم هاى او را تعديل مى كند كه نسبت به خير مصمّم باشد و نسبت به شرّ تصميم نگيرد. چيزى كه در محور تصميم گيرى انسان سهم تكوينى دارد، حقيقت نماز است. آنچه كه در انسان شوق به شرف و شرع و فضيلت ايجاد مى كند، حقيقت نماز است. همين معنا در حج نيز هست. اين روح حجّ است كه امر تكوينى است و جلوى تصميم ها و اراده هاى زشت را مى گيرد.

روح و جان كعبه ولايت است

بايد بگوييم كه كعبه و حرمتش، زمزم و شرافتش، صفا و مروه و صفايش، قربانگاه و تقواى قربانى اش، رمى جمرات و طرد شيطانش،


1- - بحار طبع قديم، كتاب الحج، ص 59
2- - عنكبوت: 45

ص: 107

عرفات و نيايش خالصانه اش، و سرزمين حرم با تمام بركاتش، در پرتو ولايت و امامتِ رسول خدا و اهل بيت است. اگر كعبه به همه اين شرافت ها مزيّن است، روح عمل و مناسكش ولايت و امامت و شناخت امام و خضوع در برابر امام است.

خداوند متعال به مكّه اى سوگند ياد مى كند كه پيغمبر در آن باشد.

مكّه اى كه پيامبر در آن نباشد، جز سنگ و گِل نيست؛ «لا اقسم بهذا البلد وأنت حِلٌّ بهذا البلد» (1) 145

آرى اگر خداوند به مكه سوگند ياد مى كند، به پاس احترام معصوم است. اگر كعبه و مسجدالحرام را به عظمت ستود و فرمود:

«ومن يُرد فِيه بإلحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقهُ مِن عذاب أليم» (2) 146

«هر كس نسبت به كعبه و حرم اراده و قصد سوء و الحاد كند ما او را به عذاب دردناك گرفتار مى كنيم»

و اگر مى فرمايد: «ألم تَرَ كيفَ فعلَ ربّك بأصحاب الفيل ألَم يَجْعل كيْدَهم في تضليل فأرسل عَلَيهم طيراً أبابيل تَرميهم بحجارةٍ من سجّيل فجعلهم كعصفٍ مأكول» (3) 147

اگر ابرهه با همه فيل هايش، به وسيله طير ابابيل ذليل مى شود و فرار مى كند، اين همان خشم خدا است كه: «ومن يرد فيه بالحادٍ بظلمٍ نذقه من عذاب أليم.»


1- - بلد: 1
2- - حج: 25
3- - فيل: 1

ص: 108

افرادى چون ابن زبير كه حسين بن على و على بن الحسين- عليهماالسلام- را تنها گذاشت و به يارى شان نشتافت اگر به درون كعبه هم پناه ببرد، كعبه با همه قداستى كه دارد ديگر حرمِ امن خدا نيست و با منجنيق حَجّاج بن يوسف ويران مى شود.

خدايى كه روزى با طير ابابيل جلو ابرهه را گرفت، اين بار مهلت داد تا حَجّاج از بالاى كوه ابوقبيس، با نصب منجنيق و سنگهاى آن كوه، كعبه را ويران كند.

آرى، حرمتِ كعبه به احترام امامتِ امام است. جان كعبه ولايت است. روح كعبه امامت است. اگر كسى امام را نشناخت مصداق «من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهلية» (1) 148 خواهد بود و او اگر حتّى به درون كعبه پناه ببرد از امن اله برخوردار نيست. چرا كه:

«بُنى الاسلام على خمس؛ على الصلوة والزكوة والحج والصوم والولاية وما نودي بشي ء بمثل ما نودي بالولاية» (2) 149 به اميد آن كه حج با تمام ابعادش كه رسول خدا- ص- فرمود: «خذوا عنّى مناسككم» (3) 150 و زيارت كعبه با شيوه اى كه ابراهيم- سلام اللَّه عليه- از خدا مسألت كرد كه: «وأرِنا مناسكنا و تُب علينا انّك أنت التوّاب الرّحيم» نصيب همه زائران بيت اللَّه الحرام بشود و طواف كنند و همانند فرشته از آن ديار بازگردند و حامل نور باشند.

غفر اللَّه لنا ولكم والسلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته

(4) 151

پي نوشت ها


1- - وسائل الشيعه، ج 16، ص 246
2- - وسائل الشيعه، ج 1، ص 7
3- - تيسير الوصول، ج 1، ص 312
4- آيت الله جوادى آملى - حسين رضوانى، عرفان حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 12، 1383.

ص:109

1 ( 1)- بحار، ج 55، ص 39، طبع بيروت.

2 ( 2)- حج: 29

3 ( 1)- حج: 33

4 ( 2)- وسائل، ج 9، ص 347

5 ( 3)- غرر الحكم، حديث 6298

6 ( 1)- ديوان سنائى.

7 ( 2)- بحار، ج 99، ص 65

8 ( 3)- واقعه: 79

9 ( 1)- بقره: 222

10 ( 1)- آل عمران: 97

11 ( 2)- بقره: 127

12 ( 1)- بقره: 125

13 ( 2)- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 124

14 ( 1)- بقره: 127

15 ( 1)- در اصول كافى و محاسن برقى حارثه بن مالك آمده است.

16 ( 2)- نهج الفصاحه، ص 635

17 ( 3)- حجرات: 13

18 ( 1)- حج: 25

19 ( 2)- حج: 27

20 ( 1)- بقره: 125

21 ( 1)- آل عمران: 164

22 ( 1)- آل عمران: 164

23 ( 2)- آل عمران: 97

24 ( 1)- بحارالانوار، ج 96، ص 34

25 ( 2)- دعاى ابوحمزه ثمالى؛ دعاى افتتاح.

26 ( 1)- دعاى افتتاح.

27 ( 2)- سجده: 16

28 ( 1)- دعاى ابوحمزه ثمالى.

29 ( 1)- ذاريات: 51

30 ( 2)- بقره: 115

31 ( 1)-« وَأَحاطتْ بِهِ خَطيئَتُهُ» بقره: 81

32 ( 2)- همزه: 6

33 ( 3)- كهف: 104

34 ( 4)- ابراهيم: 9

35 ( 1)- بقره: 19

36 ( 2)- زخرف: 84

37 ( 3)- عنكبوت: 69

38 ( 1)- ذاريات: 51

ص:110

39 ( 2)- شاهرودى، آداب الحرمين، ص 161

40 ( 1)- سالكين در وصول به مقامات سبعه، مرتبه طبيعت و مقام صدر و قلب و روح و سرّ و خفىّ و اخفى چهار سفر دارند كه از آنها به اسفار اربعه تعبير مى شود:

الف: سير« من الخلق الى الحق» كه از اول مقام طبيعت و طبع شروع مى شود. تا پايان مقام صدر، او با تأمل و مشاهده و تفكر در آيات آفاقى و انفسى مى فهمد اينها خالقى دارند و به حق مى رسند.

ب: سير« من الحق الى الحق» كه از مقام قلب تا پايان مقام روح است. در اسماء و صفات عالى حق تعالى در وحدانيت و علم و قدرت حق بحث مى كند و سير دارد.

ج: سير« من الحق الى الخلق بالحق» كه از مقام سرّ الى ما شاء اللَّه است كه از ظهورات حق در خلق مشاهداتى دارد، از فيوضات حق تعالى در خلق شهود دارد و اين نبوّتى است در اصول و معارف دين نه اين كه نبوت تشريعى داشته باشد. اگر انباء و خبرى هست در معارف دين است نه در احكام دين و نبوت تشريعى.

د: سير« من الخلق الى الحق بالحق» و اين سفر از خواص انبياى مرسل است كه در بين مردم به حق سير مى كنند و مقام نبوت تشريعى است كه مردم را به احكام الهى آشنا مى سازد و انسان با وصول به اين مرحله و مقام، انسان كامل مى شود.( مقدمه اسفار اربعه، ج 1؛ مقدمه فصوص الحكم قيصرى، فصل 12)

41 ( 2)- حديد: 4

42 ( 3)- بحار، ج 96، ص 385

43 ( 4)- بقره: 128

44 ( 1)- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166، روايت شبلى.

در احياءالعلوم غزالى آمده است: كسى شبلى را به خواب ديد و از او پرسيد: پروردگار با تو چه كرد؟ شبلى پاسخ داد: آن سان مرا به حساب گرفت كه سخت نوميد شدم و آن هنگام مرا در بخشايش غرقه ساخت.

45 ( 1)- نساء: 150

46 ( 1)- ديوان الهى قمشه اى.

47 ( 1)- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 135

48 ( 2)- فروع كافى، ج 4، ص 201

49 ( 1)- فروع كافى، ج 4، ص 253؛ ثواب الاعمال صدوق، ص 74

50 ( 2)- وافى، باب دخول الكعبه.

51 ( 1)- وسائل الشيعه، ج 13، ص 272

52 ( 2)- بقره: 115

ص:111

53 ( 3)- بحار، ج 52، ص 151 و ص 152؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 307

54 ( 1)- مجمع الزوائد، ج 3، ص 223؛ و محجة البيضاى فيض كاشانى.

55 ( 1)- حج: 37

56 ( 1)- فاطر: 10

57 ( 2)- مائده: 27

58 ( 1)- توبه: 109

59 ( 2)- حج: 32

60 ( 1)- انفال: 35

61 ( 2)- الرحمن: 1- 2

62 ( 1)- حكما علم را به« حكمت عملى» و« حكمت نظرى» و عقل را به« عقل عملى» و« عقل نظرى» تقسيم كرده اند.

حكمت مربوط به علوم است و عقل مربوط به قواى نفسانى. عقل نظرى، حكمت نظرى و حكمت عملى را تأمين مى كند و مسائل علم اخلاق و فقه و مانند آن را به عهده دارد؛ زيرا انسان از آن بُعد كه مى فهمد اين مسائل را طرح مى كند. عقل عملى، نيروى اجرا كننده است. عقل نظرى از بالا مدد مى گيرد و عقل عملى بر طبيعت و بدن فرمانروايى دارد.

كمال عقل عملى در اين است كه تحت سلطه قرار نگيرد و كمال عقل عملى در اين است كه هميشه آنچه را كه مى داند در مادون اجرا كند تا به مراحل بالاتر برسد و اين همان است كه:« العقل ما عبد به الرحمان واكتسِبَ به الجنان» و هر جا عقل عملى نباشد سفاهت است.

و كمال عقل نظرى در اين است كه تحت سلطه باشد و هميشه كمال را از مبادى عاليه بپذيرد.

نفس دو جناح دارد و دو بال؛ جناح عقل نظرى و جناح عقل عملى.

الف- عقل نظرى؛ درك مى كند كه چه چيزى بد است و چه چيزى خوب. چه كارى بايد انجام بشود و چه كارى بايد انجام نيابد.

ب- عقل عملى؛ مى فهمد كه فلان كار خوب است بايد انجام شود و اين كه« خوب را بايد عمل كرد»، نفس با عقل عملى درك مى كند.

63 ( 1)- محاسن برقى، ح 432؛ بحار، ج 99، ص 20؛ بحار، ج 6، ص 236

64 ( 1)- حدود حرم:

ص:112

حد حرم از جانب شمال مكه مسجد تنعيم است كه در راه مدينه قرار گرفته و 6148 متر تا مسجد الحرام فاصله دارد.

طرف جنوب، محلّ اضاءة لبن است كه در راه يمن قرار گرفته و فاصله آن تا مسجد الحرام 5/ 12009 متر است.

از جانب شرق؛ جعرانه است كه در مسير طائف قرار دارد و در فاصله 30 كيلومترى مكه است. از جانب غرب كه اندكى به جانب شمال است، قريه حديبيّه است كه در مسير راه جدّه در فاصله 48 كيلومترى واقع است.

نشانه هايى در اين حدود نصب گرديده است كه حدّ حرم به وسيله آنها مشخص شده است. اين حدود را خداوند محل امن قرار داده و حتى از قطع درختان در اين محدوده نهى فرموده است. البته در مرات الحرمين، ج 1، ص 225؛ الاعلاق النفسيه، ص 57، معجم البلدان، حرف الف با ضاد.

نظريه دوّم درباره حدّ حرم:

از طرف شمال غربى، مسجد تنعيم و 6148 متر است. از طرف جنوب متمايل به شرق اضاءة لبن و 5/ 12009 متر است. جعرانه از طرف شرق متمايل به جنوب، عرفات و منا و مشعر است كه 18333 متر مى باشد. كه 9 مايل مى شود بعضى هم 12 مايل گفته اند.

حديبيّه در طريق جدّه حدود 14 كيلومتر است.( 13353 متر). از اعلام حرم تا مسجد الحرام اين متراژ را دارند.

در برخى از اين حدود، نظرات ديگرى نيز هست.

65 ( 1)- حج: 27

66 ( 2)- آل عمران: 97

67 ( 1)- اعراف: 172

68 ( 1)- مستدرك، ج 9، حديث 10618 و 10603؛ فروع كافى؛ ج 4، ص 214

69 ( 1)- اصول كافى، كتاب فضل القرآن، ج 2، ص 602

70 ( 2)- توبه: 6

ص:113

71 ( 3)- نحل: 44

72 ( 1)- احزاب: 43

73 ( 2)- صافات: 120

74 ( 3)- صافات: 79

75 ( 4)- صافات: 80

76 ( 5)- حشر: 23

77 ( 6)- يونس: 25

78 ( 1)- انعام: 54

79 ( 1)- قاضى سعيد قمى، اسرار عبادات، ص 234

80 ( 2)- نحل: 53

81 ( 1)- بحار، ج 96، ص 34

82 ( 2)- آداب الحرمين، ص 162

83 ( 3)- دعاى ابو حمزه ثمالى.

84 ( 1)- بقره: 40

85 ( 1)- حديد: 4

86 ( 2)- در روايات ما جهاد و حج عنوان شده است براى رهبانيت. محجه البيضاء، ج 2، ص 197. سفينةالبحار، ج 1، ص 540؛ نهايه ابن اثير، ج 2، ص 113

87 ( 1)- معروف بين فقها اين است كه محرمات احرام 24 عدد است

1- شكار صحرايى، 2- جماع كردن 3- عقد كردن زن، 4- استمنا، 5- استعمال مواد خوشبو و معطر، 6- پوشيدن لباس دوخته، 7- سرمه كشيدن، 8- نگاه كردن در آينه، 9- پوشانيدن تمام روى پا، 10- فسوق، 11- جدال 12- كشتن جانوران ساكن در بدن، 13- انگشتر به دست كردن براى زينت، 14- پوشيدن زيور براى زن، 15- روغن ماليدن به بدن، 16- ازاله مو از بدن خود يا ديگرى، 17- پوشاندن سر براى مردان، 18- پوشاندن زن روى خود را، 19- سايه قرار دادن مرد بالاى سر خود، 20- بيرون آوردن خون از بدن، 21- گرفتن ناخن، 22- كندن دندان، 23- كندن درخت يا گياهى كه در حرم روييده باشد، 24- سلاح در برداشتن.

88 ( 1)- صهباى صفا، آيةاللَّه جوادى آملى به ص 122 رجوع شود.

89 ( 2)- بحار الانوار، ج 99، ص 228؛ صحيح مسلم، اماره، 18

ص:114

90 ( 1)- بقره: 125

91 ( 1)- انعام: 79

92 ( 2)- انفال: 35

93 ( 3)- حجر: 40

94 ( 1)- بحار الانوار، ج 12، ص 117- 79

95 ( 1)- شهيد اول، لمعه، كتاب الحج، القول فى السعى و التقصير.

96 ( 2)- وسائل الشيعه، ج 9، ص 512- 480؛ وافى، ج 12، ص 79

97 ( 1)- آل عمران: 23

98 ( 2)- حج: 75

99 ( 1)- بقره: 158

100 ( 1)- زمر: 9

101 ( 1)- علل الشرايع صدوق ص 432 و فروع كافى ج 4، ص 201

102 ( 2)- مقتل خوارزمى، ج 1، ص 253؛ تاريخ طبرى، ج 7، ص 328؛ و كامل ابن اثير، ج 3، ص 287

103 ( 1)- كافى، ج 4، ص 224؛ وسائل الشيعه، طبع جديد، ج 11، ص 225؛ شعب الايمان، ج 3، ص 468

104 ( 1)- دعاى كميل.

105 آيت الله جوادى آملى - حسين رضوانى، عرفان حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 12، 1383.

106 ( 2)- طه: 7

107 ( 1)- كهف: 44

108 ( 2)- اعراف: 156

109 ( 3)- انعام: 54

ص:115

110 ( 1)- جبل الرّحمه، تقريباً در انتهاى عرفات قرار دارد به طول تقريبى 300 متر و مستقل و از كوههاى اطراف مى باشد. بر بالاى اين كوه نمازگاه ابراهيم- ع- و پيامبر- ص- بوده است.

رسول خدا بر تخته سنگى از اين كوه ايستاده و خطبه معروف عرفات را خواندند. در اين كوه قبّه اى بنام قبه حضرت آدم قرار دارد كه نماز گزاردن در آنجا مكروه است و حسين بن على- ع- در دامنه اين كوه دعاى عاليه مضامين روز عرفه را با چشمى اشكبار خواندند.( فاكهى، اخبار مكه).

111 ( 2)- كافى، ج 4، ص 245

112 ( 1)- فرق بين« امر به معروف و نهى از منكر» و« موعظه و ارشاد» آن است كه حوزه مأموريت امر به معروف و نهى از منكر« عمل» است و حوزه مأموريت موعظه و ارشاد« انجام دهنده عمل».

امر و نهى مى گويند گناه انجام نشود اما در موعظه اهتمام بر اين است كه انجام دهنده گناه و تارك فريضه هدايت شود.

بنابراين امر به معروف و نهى از منكر متوجه« قبح فعلى» است و ارشاد و موعظه متوجه« قبح فاعلى» است.

113 ( 1)- بحار، ج 7، ص 179 و ج 99، ص 258؛ صهباى صفا، آيةاللَّه جوادى آملى، ص 105

114 ( 1)- مبدأ و معاد، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 193

115 ( 2)- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 87

116 ( 3)- به شرح توحيد صدوق قاضى سعيد قمى، ج 2، رجوع شود.

117 ( 1)- بحار، ج 99، ص 258

118 ( 2)- ابن خلكان، وفيات الأعيان، ج 4، ص 177.

گر چه سند بعضى از روايات مانند اين حديث مورد تأمل است و خيلى متقن و صحيح نيست، ليكن از جمع اين روايات مطلب قابل اعتمادى بدست مى آيد. و از سويى متن اين احاديث با ديگر معارف اسلامى هماهنگ است و از جمع آنها مى شود اطمينان پيدا كرد كه از خاندان وحى صادر شده است.

119 ( 3)- تفسير امام حسن عسكرى- عليه السلام- ص 177، ذيل آيه 200- 198؛ و اثبات الهداة، ج 5، ص 39

120 ( 1)- نهج البلاغه، خطبه 149 و نامه 23

121 ( 1)- آل عمران: 97

122 ( 1)- ابراهيم: 37

ص:116

123 ( 2)- بقره: 199

124 ( 1)- نهج البلاغه، خطبه 16

125 ( 1)- زمر: 30

126 ( 2)- انبياء: 34

127 ( 1)- زخرف: 36

128 ( 2)- نساء: 38

129 ( 1)- وافى، كتاب الحج، باب ابتلاء الخلق و اختبارهم بالكعبه، ج 2، ص 34؛ احتجاج طبرسى ج 2، ص 71

130 ( 2)- احتجاج طبرسى، ص 173

131 ( 1)- انفال: 4

132 ( 1)- عبس: 34

133 ( 1)- بقره: 200

134 ( 2)- بقره: 201

135 ( 1)- معانى الاخبار صدوق، باب معنى الموت، ص 288؛ الكافى، ج 3، ص 245 باب آخر فى ارواح المؤمنين؛ فيض كاشانى، علم اليقين، ج 2، ص 832؛ اسفار صدر المتألهين، ج 9

136 ( 2)- مؤمنون: 100

137 ( 1)- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه قاصعه 192؛ مستدرك، ج 1، ص 465؛ محجة البضياء فيض كاشانى ج 2 ص 194. و حديث بحسب ظاهر از رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- است.

138 ( 1)- هُمزه: 6

139 ( 1)- فصّلت: 38

140 ( 1)- مفاتيح الجنان، مناجات على- عليه السلام.

141 ( 1)- حج: 37

142 ( 1)- طارق: 6

ص:117

143 ( 1)- بحار طبع قديم، كتاب الحج، ص 59

144 ( 2)- عنكبوت: 45

145 ( 1)- بلد: 1

146 ( 2)- حج: 25

147 ( 3)- فيل: 1

148 ( 1)- وسائل الشيعه، ج 16، ص 246

149 ( 2)- وسائل الشيعه، ج 1، ص 7

150 ( 3)- تيسير الوصول، ج 1، ص 312

151 آيت الله جوادى آملى - حسين رضوانى، عرفان حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 12، 1383.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109